سلام من۲۱سالمه و ۱ساله که عقدکردم منوشوهرم تواین۱سال خیلی مشکل واختلاف داشتیم امامتاسفانه عوض اینکه خودش مشکلمونو حل کنه سریعا خانواده هارودرجریان میزاشت ومثل یک بچه قهرمیکرد ۱ماهه پیش وقتی من خواب بودم گوشیمو چک کرد وچت منوخواهرم روخوند توی چت من باخنده برای خواهرم تعریف کردم که احتمالا مادرشوهرم بامستاجرخودش رابطه داره خواهرم درجواب خندیدوگفت بیخیال هرکاری میکنه بکنه بماچه خودش شوهرداره شوهرش باید دعواش کنه خلاصه من کلابیخیال شده بودم ویادم رفت چت روپاک کنم شوهرم خوندوطبق معمول قهرکرد که اره توبه مادرم تهمت زدی من چیزی که دیدموباخنده واس خواهرم تعریف کردم واصلاقصدرسوایی کسیو نداشتم وبااینکه بارهامتوجه شدم اصلابه روی کسی نیاوردم الان۱ماهه منوآورده خونه پدرم ومیگه دیگه راه برگشتی نیس وهمچی تمام شده ازبس پدرمادرم راضیش کردن حالاپدرمادرم خسته شدن ومیگن طلاق بگیر ولی من میترسم شب وروزم شده گریه حتی ازعموی خودم کمک گرفتم عموم هم گفت طلاق بگیر ازاین مَردکه فقط بلده قهرکنه شوهردرنمیاد درسته کاره تو هم اشتباه بود ولی هرچیزی دلیل قهرنیس خلاصه الان همه تنهام گذاشتن وخشمگینن ولی من نمیخوام احساسی تصمیم بگیرم تازه شوهرم بیش ازحد مادرش رو دوس داره وهمیشه مادرش اولویته زندگیش حتی یکبار سرماخوردم به دستوره مادرش ۲هفته نیومد دنبالم وتنهام گذاشت حتی پارسال روز زن که برای کاربه رشت سفرکرد واس مادرش هدیه خریدوامابه من گفت واس توچیزی نداشتن مگه میشه لباس فروشی زنانه چیزی نباشه همه ی ایناروتحمل کردم وحالاتنهاوافسرده نمیدونم چیکارکنم بنظرتون بهترین کارچیه؟تواین شرایط چیکارکنم برگرده؟اصلامیشه باهاش زندگی کنم یاشماهم میگین طلاق بگیرم؟لطفا کمکم کنین
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید