سلام دوست عزیزشرایط شما رو درک میکنم میدونم در موقعیت خوبی نیستید .شما به امید زندگی مستقل به یک کشور دیگه نقل مکان کردید و الان این استقلال با شرایطی که به وجود اومده از شما سلب شده
از شما میخوام کمی هم شرایط همسرتون رو در نظر داشته باشید وبهش فکر کنید
ایشون بعد از پدرشون مسئولیت خانواده رو به عهده دارند از طرفی در یک کشوردیگری که خواهر ومادرش جز ایشون کسی رو ندارن این احساس مسئولیت و تعهد نسبت بهشون چند برابر شده
اگر شرایط ایشون رو درک کنید شاید کمی از حساسیت هاتون کم بشه .اگر برادر خودتون در چنین شرایطی قرار میگرفت وشما ومادرتون میخواستید به کشوری که جز برادرتون کسی رو ندارید میرفتید چه انتظاری ازشون داشتید
در خلوت وزمانی که با همسرتون تنها هستید ازش تعریف کنید وبگید این تعهد واحساس مسئولیت به خانوادش برای شما خیلی ارزشمنده از اینکه در کشور غریب اشنا وهم صحبت دارید خوشحالید وقلبا دوس ندارید خانواده همسرتون در کنارتون نباشند ولی تنها موضوعی که باعث شده از آرامشتون کم بشه عدم استقلال خودتون هست
از خانوادش وشرایط انتقاد نکنید و تاکید کنید که وجودشون برای شما در یک کشور دیگه حس خوبی میده فقط از احساس خودتون که باعث عدم استقلالتون شده صحبت کنید
توصیه من به شما درک شرایط موجود هست از دید مثبت به این موضوع نگاه کنید که بعدها همین افراد میتونن کمک حال شما ومراقب فرزندانتون باشند
اوضاع میتونست بدتر از این هم باشه مثلا هر دو خانواده در یک واحد مسکونی باشیدواتاقاتون در کنار هم باشه ئاین یک امتیازه که در دو طبقه مجزاهستید
میدونم شرایط سختی هست ولی مطمعنن همیشگی نیست وبعدها تغییراتی اتفاق میفته (مثلا خواهرشوهرتون ازدواج کنند و...)
سعی کنید نیمه پر لیوان رو ببینید و دیدتون رو مثبت کنید. افکار شما در کیفیت زندگیتون تاثیر میزاره نگاهتون رو تغییر بدید
موفق باشید
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید