سلام وقت بخیر
تو سن ۱۴ سالگی دچار افسردگی شدم و تا این سن هنوز باهامه
ده ساله ازدواج کردم و یه پسر پنج ساله دارم،مشکلات زیادی تو زندگی مجردی و متأهلی م داشتم مریضی و آوارگی پدر و مادرم و از دست دادن هر دوشون به بدترین شکل به فاصله یک سال ،خیانت و اعتیاد ، جر و بحث های همیشگی با همسرم، بی پولی و ... هر طوری بود از همشون گذشتم ، دیگه ناراحت نمیشم حتی یادم نمیاد آخرین بار کی گریه کردم
زندگیم الان آرومه همه چی اوکیه و رو رواله
میشه گفت همه چیو به چنگ و دندون گرفتم و خرابی های زندگیمو درست کردم
ولی الان حس میکنم خودم یه ایرادی دارم ،نمیدونم اثر اون روزاییه که بهم گذشت یا چی
انگار سنگ شدم عین یه ربات زندگی میکنم،نه ناراحت میشم نه خوشحال نه ذوق میکنم...
نمیتونم دقیق توصیف کنم ولی میدونم یه چیزی درست نیست.
نه خیلی وقت ها ،فقط گاهی تمایل به خودکشی دارم نه بخاطر اینکه ناراحتم ،بخاطر اینکه ادامه دادن به این زندگی رو بی هدف میدونم ،انگار حوصله م سر رفته و میخام تمومش کنم
نگیزه ای برای ادامه ندارم ،یه زمانی پسرم انگیزه ای بود که کمکم کرد از یه دوران سخت عبور کنم ، ظاهرا این بار عشق پسرم کافی نیست
فقط میدونم باید این وضعو درست کنم
چهار سال و نیمه که قرص سرترالین ۵۰ استفاده میکنم که تا حد قابل قبولی رفتار های عصبی م رو کنترل میکنه
گاهی با خودم میگم شاید اگه قرصو ترک کنم بالاخره میتونم یه چیزی حس کنم
شاید گریه ها و غم های انباشته شده داره بهم فشار میاره، اشک هایی که هیچ وقت نریختم زجه هایی که نزدم دردایی ک هیچوقت نگفتم
دیگه نمیدونم چیکار کنم ،حتی رفتن به مشاوره هم بنظرم چیز بیخودیه
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید