سلام،خسته نباشید
من ۲۹سالمه وهمسرم۳۴، تحصیلات هردومون در حد دیپلم هست و از قشر تقریبامتوسط جامعه هستیم ،دوازده ساله ازدواج کردیم ویه پسر هشت سال ونیم ویه دختر هفت ساله دارم داریم.
شوهرم مرد خوب وسربراه وحلال خورو زحمت کشیه.
شش سال ونیم پیش یه شب که گوشی همسرم دستم بود ،متوجه یه مکالمه ی تلفنی همسرم ویه زن شدم که باهم صحبت میکردن ومی گفتن،سلام عزیزم خوبی،اونم می گفت ممنونم قربونت برم،شوهرم میگفت رفتی دکتر،اونم میگفت اره ،گفت فشارت بالاست،شوهرمم بهش سفارش میکرد که مواظب خودت باش و...
خیلی بامهرومحبت باهاش صحبت میکرد درصورتی که هیچوقت بامن اونطوری صحبت نکرده بود.
من که شنیدم باهاش دعوا کردم و اولش انکار کرد بعدم یه سری دروغ سرهم کرد که ما باهم مث خواهر برادریم ،از اخرکه دید قانع نمی شم راستش وگفت وفهمیدم که دختره مال تبریز هست(ما مشهد هستیم) ویه بار که با تور دختره اومده مشهد هم رو دیدن وشماره هم روگرفتن تا هفت هشت ماهی باهم درتماس بودن ،بعدازینکه من متوجه شدم باهم رابطشون قطع شد. منم به کسی نگفتم وفقط تا چند روزی تو خونه باهاش قهربودم.
من از همون موقع خیلی بهم ریختم ،هم تمام اعتماد بنفسمواز دست دادم هم یکم از شوهرم دلسرد شدم وچون مطمئنم رابطشون فقط تلفنی بوده سعی کردم کنار بیام وفراموش کنم.
تا شش ماه پیش باهم یه جر وبحثی داشتیم که شوهرم بهم گفت که تو تاحالا عاشق نشدی،من گفتم مگه تو شدی،گفت اره عاشق همون دختره .گفت که من دوستت دارم ولی وقتی خواستم ازدواج کنم همه بهم تورو پیشنهاد دادن ومنم باهات ازدواج کردم ،گفت دوست داشتم عاشق بشم برای بدست اوردن همسرم یکم سختی بکشم،گفت دوست نداشتم باکسی که ازدواج میکنم نقطه ضعفهای منو بدونه و...(ما دختر عمه پسر دایی هستیم وهمسرم هم فرزند طلاق بوده ومادرش که جدا میشه با پدرش زندگی میکنه ،پدرشم اصلا اهل محبت به فرزند نیست)
فرداش ازم معذرت خواهی کرد وگفت دوستت دارم وتو مادر بچه هامی ،شاید من فکر میکردم عاشق شدم واون عشق نبوده و...
ولی من نتونستم حرفای اون روزش رو فراموش کنم ؟
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید