سلام ما و مادر شوهرمم تو یه ساختمان میشیم اگر بخوام برم جایی حتی خونه مامانم اول باید بهش اطلاع بدم قبلا این کارو نمیکردم میرفتم خونه مامانم زنگ میزد بخونه مامانم ک رفتی چرا نگفتی ما اکثرا خونه مادر شوهرم برای نهار میریم یعنی خواست خودش شوهرمو یاد داد نخره چیزی پول جمع کنه بریم خیلی بد بار اورده شوهرم فقط پول جمع میکنه حق منم نمیده بگم ماهی دوهزار تومن بزاره کف دستم من چیزی بخوام نمیگیره یعنی دیگ انقدددد میگم تا قبول کنه حالا مامانش بگ اینکارو بکن میکنه اینو بخر میخره دیگ انقد اعتراض کردم خسته شدم مثلا من کلید پشت در نمیزارم خوشم نمیاد بدون در زدن یهو میاد تو انگار میخواد مچ بگیره میگ من میزارم کلیدمو پشت در توام بزار میگم خونه خودته خودت میدونی من خوشم نمیاد انقد میگ میگ یعنی هروز همینه وضعیتم حالا هم اقدام به بارداری کردیم نشد هنوز ن بداره ن به باره گفتن نازایی رفتیم ازمایش کاشی به عمل اومد از پسر خودشه حالا نمیدونم کی قراره بچه دار شم نشم وضعیت بدنم خوابم ریخت بهم میخوام برم باشگاه شوهرم ونقد گفت چاقی چاقی اعصابم ریخت بهم ازون ورم میدونم برم باشگاه مادر شوهرم مغزمو میخوره بهزار بهونه ک نرم باشگاه شما میگین چیکار کنم چطور رفتار کنم
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید