سلام من تقریبا ۴ سال ساکن طبقه بالای پدر شوهرم بودم که الان دو سالی میشه حدودا مستقل شدیم خانواده ی همسرم به شدت بدهن پر توقع و دخالت کن در هر زمینه از زندگیمون بودن همسرمم کاملا آگاهه نسبت به این قضیه و تصمیمون بر این شد تا زندگیمونو داغون نکردن از دستشون فرار کنیم شاید فکر کنید دارم بزرگش میکنم اما واقعا بد بودن و اذیتمون میکردن شب و روز دخالت و جنگ و دعوا داشتیم باهاشون در حدی که کار پدرشوهرم به جایی رسیده بود که میخواسته دست رو شوهرم بلند کنه این بود که مصمم شدیم بریم با هزار و یک مشکل مالی از اونجا زدیم بیرون و خدا مثل همیشه هوامونو داشت تونستیم خودمونو جمع کنیم این وسطم خانوادم از هیچ کمکی دریغ نکردن تا حدی که یه خونه ی عالی بهمون دادن بعد از یه دوره که مستاجر بودیم ما قطع ارتباط کردیم اما تلفناشون به جا بود به همسرم زنگ زدن و ابراز پشیمونی کردن مثلا اما همش با توهین و تحقیر یعنی میگفتن برگردین اما فکر کنید با جنگ و دعوا و بی ادبی تمام و ما هرچی میگیم سر رفتارا و اذیتاتون بوده رفتیم زیر بار نمیرن فقط میخوان که برگردیم اما یه ذره تغییر نمیبینیم یا یه ذره پشیمونی بابت رفتار زشتشون تا حدی که این مدت چندین بار تلفنی به منو خانوادم به شوهرم فحشم دادن (مثلا داشتن اصرار میکردن برگردیم)من بازم چشم بستم و برای رضای خدا یه فرصت دیگه دادم بعد حدود یک سال و نیم بازم سمتشون رفتم اینم خدمتتون بگم خونه رو خودمون ساختیم و هزینه ی خودمون بوده ساختش فقط زمین از پدر شوهرمه و سندی به ناممون زده نشده خلاصه چند مرتبه خونشون رفتیم که بازم از توهیناشون بی نصیب نبودیم و بار آخر که توهین شنیدیم تصمیم گرفتیم قطع ارتباط کنیم چون واقعا اعصابمون نمیکشه دیگه تنها هدفشون از اینکه میخوان ما برگردیم اینه که فامیل مسخرشون میکنن چون خیلی پز دادن ما پسرمون پیشمونه و با هم خوبیم وگرنه از من که به شدت متنفرن از پسرشونم دلشون هرگز صاف نمیشه شما فکر کنید ما اگه آب میخواستیم بخوریم باید اجازه میگرفتیم تمام زندگیمون زیر نظرشون بود رفت و آمدمون اینکه شب جایی میموندیم حتی خونه ی پدرم ننگ میدونستن و میگفتن آبرومونو بردین شب خونه ی پدر خانومت موندی اینا یه قطره از دریای بدیاشونه فقط الان من سوالم اینه ما حق و حقوقمونو میخوایم که نمیدن راضیم نمیشیم که برگردیم چون زندگیمون نابود میشه و ما اینو نمیخوایم چه کنیم با این آدما به والله قسم عاجزمون کردن هرچیم بریم سمتشون اینا نیش و کنایه و اذیتشون همیشه به جاس ماهم انسانیم یه ظرفیتی داریم درسته پدر مادرن اما دارن عذابمون میدن من یه بار نه چندین بار به خاطر خدا کوتاه اومدم درصورتی که میتونستم سمتشون نرم و شوهرمم اصلا راضی نبوده بره سمتشون باز من بودم که رفتم و التماس کردم که پدر مادرتن و گناهه که سمتشون نریم که پشیمونم کردن حالا وقتی لایق نیستن و بدن ما چیکار کنیم؟؟؟ذهنم آشفته اس دوساله آرامش ندارم از دست حرفاشون به خدا قسم انقد به لحاظ روحی داغونم که حد نداره چه کنم من با اینا لطفا راهنماییم کنید اینم بگم به هیچ صراطی مستقیم نمیشن و نمیشه باهاشون طی کنی که فلان رفتارو نکنید تا بیایمو بریم چون دو روزه بازم میشن همون آدمای قبل میخوان تو سرمون بزنن ما خفه شیم و دستشونم ببوسیم که زدن تو سرمون تا دلتون بخواد ضرر مالی بهمون رسوندن در حدی که ما ورشکسته شدیم و تقریبا به لحاظ مالی نزدیک صفر بودیم کل داراییمون شد یه ماشینو بس من نمیتونم حتی عکساشونم ببینم دیگه در این حد حالم بد میشه چیکار کنم تورو خدا راهنماییم کنید
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید