سلام خسته نباشید من 25سالمه و همسرم 26
3سال ازدواج کردیم متاسفانه از روز بعد عقد داعم بخاطر مساعل خانوادگی یا دانشگاه رفتنم یا تماس دوستانم همه دختر بودن با همسرم داعم بحث داشتم
بد رفتاری توهین چندبار دست روم بلند کرد
تو مساعل خانوادگی با خانوادش بحث داشتیمو با اینکه متوجه اشتباه خانوادش بود اما داعم منو ازار میداد بد وبیراه میگفت انگ مریض بودن میزد اجازه نمیداد با دوستام که دخترن بیرون برم
اما خب بگم از خوبیاش بخام بگم دوستم داره و با محبت اما خانوادگی ادمای عصبی هستن و بسیار پر حاشیه
منم متاسفانه 6سال پیش دچار بیماری گیلن باره شدم هنوزم وضع اعصابم بهم ریختس وقتی استرس میگرم بدنم میلرزه ودستام و پاهام سست میشن که دکتر بهم دارو داد
اما با وجود اینکه همسرم میدونست من این بیماری و عوارض داشتم به شدت بهم فشار میاورد سر مساعلی که من مقصر نبودم یا اگر بودم لایق این برخورد نبودم
الان تقریبا 2ماه خیلی بهتر شده اما من بهش حسم خیلی کم شده همش دارم دلسوزی میکنم. براش خود خوری از خواب خوراک افتادم اعتمادم سلب شده دیگه میترسم براش یه قدم بردارم از طرفیم همش میگم نکن جدا بشم بعدا حسرت زندگیمو بخورم که میتونیتم نگهش دارم
تروخدا کمکم کنین دارم دیوونه میشم
پیش مشاور بیرون رفتم گفت جدایی اما به این راحتی نمیتونم من دچار وسواس فکریم شدم متاسفانه
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید