سلام خسته نباشین. من وشوهرم سال 98عقد شدیم شوهرم از نظر اخلاق ورفتار عالی بود چیزی برام از محبت کم نمیذاشت. ولی من اخلاقم خیلی مضخرف بود. وتا به خواهرم محبت میکرد از دستش ناراحت میشدم وبهش شکاک بودم ویه دعوا راه میفتاد. شوهرم ده ها بار ازم قول گرفت تکرار نکنم. قول دادم ولی باز تکرار کردم. وکم کم سردی شوهرمو حس کردم. ما سال 1400عروسی کردیم والان یه بچه هفت ماهع داریم. من هرروزم با عذاب وجدان میگذره وافسردگی گرفتم که چرا اون کارارو کردم وروزایی که میتونست عالی باشه باشوهرم،خراب کردم. الان وسواس فکری عملی دارم، افسردگی دارم،همش عذاب وجدان گذشته رو دارم. دلم به حال بچم میسوزع. چند روز پیش تو گوشی شوهرم پیام عاشقانه با خواهرم دیدم ودلم ریخت. 😭😭😭بهش گفتم ولی با وقاحت تمام گفت من عاشق خواهرتم والان اگه میخاستم ازدواج کنم اونو انتخاب میکردم نه تورو. الانم باید برا خوشبختیش دعا کنم. سردرگم شده بودم. بهم گفت با کارایی که کردی زندگیمو تو خراب کردی
دیگه عاشقت نیستم و ازت سرد شدم واز چشمم افتادی. همش میگه برا زندگی خیلی دیر شده تو باید سردی منو تحمل کنی چون تا اخر عمر باهات سردم. من واقعا نمیدونم. هم از دست شوهرم عصبانیم هم دوسش دارم. الانم شوهرم گفته به قران نمیتونم باهات زندگی کنم وبه خاطر بچم موندم ولی الان بهتره همه چیو تموم کنیم وجدا شیم. ای خدامن چیکار کنم 😭😭😭😭😭
فراموش نکنید همسرتون از اول صلاحیت اخلاقی یک زندگی درست رو نداشته پس خودتون رو سرزنش نکنید،ایشون با هر کسی باشه بی تعهد و بی بندوباری هست،خودتون رو تحقیر نکنید و تصمیم گیری درست انجام بدهید
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید