من دوران مجردی توی 16سالگی با یه اقای21ساله دوست شدم چهره ی معمولی رو به پایین داشت
هیکل خیلی قوی ای داشت و بدنسازی میکرد دامداری داشت و....
من سه بار با این اقا ملاقات داشتم که یک بار به رابطه ی جنسی ختم شد که من ناراضی بودم بعد
کلا دوستی ما10ماه طول کشید این آقا بعد از ملاقات سوم تا یک ماه خبری ازش نبود بعدشم که اومد اخلاق درستی نداشت من تو مدتی که نبود از اطرافیان شنیده بودم که چه کار هایی که نمیکنه.... من تا قبل از اون اقا با هیچ مرد و پسری صحبت نکرده بودم ولی تو اون یک ماه برای فرار از دلتنگی با چنتا پسر صحبت کردم و سریع قید همشونو میزدم این مدت من با یه اقای دیگه در ارتباط بودم و جریاناتمو براش میگفتم شده بود یجور دوست صمیمیم... و منو قانع کرد رابطمو با اون اقا ی 21ساله بهم بزنم منی که انقدر گریه میکردم واسه بودنش یک شبه بلاکش کردم
البته فک میکردم همش یجور عادته چون از 10ماه یک ماه کلا نبود سه ماه اول هم فقط این اقا اصرار میکرد که با هم باشیم و من فرار میکردم....
اون پسری که دوست صمیمیم بود روز به روز بیشتر بام وقت میگذروند... یک سال از من بزرگتر بود ولی مشکلاتمو برام حل میکرد برام هدیه میگرفت اگه مشکلی بود اول به اون میگفتم بعد به خانوادم گذشت تا اینکه یه روز بهم ابراز علاقه کرد و بعدم اومد خواستگاری... جواب رد شنیدند چون سنش کم بود من واقعا عاشقش بودم و دوسش داشتم اما خب یه وقتایی دعوامون میشد دوسال باهم دوست بودبم تو این دوسال منو اون اقای اول داستان سه بار چت کردیم در حد یک روز اونم تایمایی بود که با اون اقا قهر بودم دو بارش به صورت ناشناس که ببینم چکار میکنه و در چه حاله دفعه اخر هم خود اون اقا پیام داد و یک روز صحبت کردیم ولی بهش نگفتم شخص دیگه ای تو زندگیمه....
چون میترسیدم شر بشه برام بهش نگفتم...
تو اون تایم شخص دوم سه بار اومد خواستگاری که دفعه سوم قبول کردم بعد از خواستگاری اخر با شخص اول هیچ صحبتی نکردم... یک هفته بعد از خواستگاری سوم صیغه ی محرمیت خوندیم و چند ماه بعد عقد کردیم این مدت اون اقا هی پیام میداد. یا زنگ میزد که محل نمیدادم تا یک هفته قبل از عقد...
بهش گفتم دیگه دارم عقد میکنم خیلی گریه کرد و دلش شکست... خیلی ناراحت شد من تا اون موقع اصلا ذهنم درگیرش نبود فردای اون شب شمارمو عوض کردمو دیگه خبری ازش ندارم یک سالو نیم گذشته و من خیلی خوابشو میبینم
اوایل خواب میدیدم میخواد بهم تعرض کنه اما الان خواب میبینم داره عادی باهام صحبت میکنه و کلمه به کلمش با صدای ملتمسانه و مظلومانه هست....
من عاااااشق شوهرمم دنیامو برام عوض کرده برعکس اون اقا یه شخص بسیاررررر متین و متشخص هست الان 21سالشه ولی کار، خونه، ماشین، همه چیز واسه زندگیمون فراهم کرده خیلی زحمت کشه برعکس اون اقا خیلی چشم پاکه خیلی محبت میکنه....
واقعا جونمون برا هم میره
ولی این خوابا باعث شده عذاب وژدان بگیرم میگم نکنه ته دلم دوسش ندارم
و دلتنگ اون شدم
ولی مغزم میگه امکان نداره با اون مدام در حال گریه بودم فقط به خود کشی فکر میکردم کنار همسرم همیشه ارامش دارم همیشه زندگیمون عاشقانس
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید