من ۳۸ ساله و شوهرم ۳۹ ساله
دوتا بچه دارم دخترم ۵ و پسرم ۳
من مذهبی و چادری و ...شوهرم نسبتا توی همین فاز است
دو سالی است که بیکار شده. من مدیر آموزشگاه ام و ابن دوسال خرج و برج را باهم سپری کردیم.
ب لحاظ رابطه جنسی یک درصد حتی یک درصد گم نزاشتم. باردار بودم. عزادار پدر مادر بودم بازم کم نزاشتم. خودش هم قبول داره
مدتی بود که شبها پیش من نمیخابید.سرد شده بود مگه اینکه من شروع کننده باشم. به بهانه بچه ها میزفت اتاق بچه ها میخوابید.
هفته پیش رفتم سر گوشی اش
با یک خانم چت بسیار نا مناسبی داشت. دنیا به سرم خراب شد. .اولش چیزی نگفتم ولی خودش فهمید که من چتها را خواندم
اشک ریخت و تقاضای بخشش کرد ولی مگه میتونستم بپذیرم؟؟؟
خودش توجیهی نداره برای کارش.چون میدونه من چیزی کم نزاشتم و بعد که کم آورد بحث را برد تو حاشیه
من دیگه برام سخته باهاش زندکی کنم
و ب هیچ وجه دیگه نمیخام کنارش بخابم و حتی دلم نمیخاد تو چشمهاش نگاه کنم
بمن بگین چ کنم
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید