چیکار باید بکنم?

سه ماهه عقد کردم حال و روزم خوب نیس شب و روز ندارم 😔💔حالم خیلی داغونه سه سال بود قبل عقدم شوهرم رو میشناختم ولی الان کلا یکجور دیگس نمیتونم حتی نفس بکشم قبل عقد کلا حرفش یک چیز دیگ بود اخلاقش یکجور دیگ بود الان همش گیر میده میگه چادر بپوش حق نداری بری بیرون با مامان و بابات و مامانبزرگت شوهرمو خیلی دوص داشتم قبل عقدم همه میگفتن با این ازدواج نکن و فلان اگه دو روز دیگه چیزی بشه ما پشتت در نمیاییم یک خانواده ای دارم که خیلی سرکوب میزنن بهم چندبار تا مرز مرگ رفتم چندبار خودکشی کردم همش میزنن تو سرم اصلا تحمل سرکوب هارو ندارم خیلی سخته برام تک دخترم هستمـ💔دلم میخاد فقط یکجوری از این چاه زودتر بیرون بیام سه ماهه عقد کردیم توی این سه ماه هروقت میخام باهاش برم بیرون میگه باید یک روز قبلش باهام هماهنگ کنی جالب اینکه آدمی نیست که با برنامه ریزی جایی بره اگه بخواد بره پیش رفیقاش تو دو ثانیه هماهنگ میکنه و میره

خسته شدم الان وقتی از مامانم پول میخوام میگه وظیفه من نیست تو دیگه عقد کردی به مامانبزرگم میگم میگه دیگه کسی که عقد میکنه مسئولیتش گردن یکی دیگس 

به شوهرم گفتم میخوام برم لوازم آرایشی بخرم گفت با چه کسی میخوای بری گفتم هیچکس باهام نمیاد همه میگن دیگه شوهر داری با شوهرت برو بعد گفت خوب بعد منم گفتم هیچی دیگه خودم میرم گفت حق نداری بری گفتم پس بیا باهم بریم گفت نمیخواد بری گفتم ولی باید برم چیزی لازم دارم بعدم هنوز که خونه تو نیستم که برام تایین تکلیف کنی خرجمو که نمیدی گفت ربطی به خرج نداره وظیفه من نیست خرجتو بدم مامانت هست بابات هست مامانبزرگ و بابابزرگتم هستن وقتی رفتیم سر خونه زندگیمون اون وقت وظیفمه که خرجتو بدم

بابابزرگم بیماری قلبی داره قلبشو عمل کرده توی نَوِه هاش عاشقه منه اگه بفهمه با ۱۷ سال سنم میخوام طلاق بگیرم خیلی دلش میگیره میترسم😔😔💔

الان بخوام برا کاریم اقدام کنم نه پولی دستم دارم نه کسی پشتمه 😔💔خسته شدم فقط مرگ جلو چشممه و راه حل میدونم