سردگمی در رابطه با همسرم

سلام.من و همسرم تقریبا ۵ سال پیش ازدواج کردیم. البته بصورت کاملا سنتی.همسرم مردی روستایی از یه خانواده کشاورز هست و بسیار آبرومند و تلاشگر و خانواده دوست هست. من کارمندم و ایشون شغل آزاد دارن. ما خیلی نزدیک به خانواده همسرم زندگی می کنیم. قبل از ازدواجمون فکر می کردم با مرد مستقلی ازدواج میکنم ولی بعد متوجه شدم خیلی به نظرات خانواده و اطرافیانش اهمیت میده و گاهی بخاطر حرف بقیه تصمیم میگیره. من اصالتا روستایی هستم ولی میتونم بگم بیشتر از ۱۲ سال در شهر زندگی کردم. من این موضوع رو در نظر نگرفتم و ازدواج کردم. همسرم مرد خیلی خوبیه و منو خیلی دوست داره ولی به روش خودش. علاقه هامون با هم فرق میکنه اون دنیاش همون روستاست ولی من از خانوادم دورم هیچ دوستی ندارم نمیتونم مثل قبل برم پیاده روی یا باشگاه یا با خانوادم باشم احساس میکنم زندگیم خیلی حوصله سربر شده ولی از طرفی به خوبیای همسرم فکر میکنم و اینکه چقدر بهش وابسته شدم و نمیدونم واقعا چکار کنم.از طرفی رابطه ی زناشویی خیلی خوبی هم داریم. فرزند یم چون بعد از بدنیا اومدنش از دستش دادیمو در تلاشیم دوباره بچت دار بشیم که من در دل ناراضیم گاهی ابراز نارضایتی میکنم ولی می بینم که بدون بچه برای همسرم و خانوادم بی ارزشم اینو از حرفاشون حتی از نوع نگاهشون متوجه میشم. میشه کمکم کنین🙏🏻