سلام خسته نباشید
من ۲۰ سالمه و همسرم ۳۰ سالشه ۱۰ سال تفاوت سنی داریم مشاور قبل ازدواج و بعد ازدواج هم باهم رفتیم ۳ سال نامزد بودیم و الان ۷ ماهه ک عروسی کردیم و سر خونه زندگی خودمونیم .
من در نامزدی ۲ سال و نیم با همسرم مشاوره رفتم ک خیلی هم برام خرج برداشت و حتی طلا هام رو سر این قضیه فروختم ک فقط شوهرم خوب بشه چون خیلی دوستش داشتم و دارم اولش مشاوره رفتن ما سر گیر های بی خودی و شکاکی زیاد همسرم شروع شد ک پس از تست روانشناسی فهمیدم ۷۰ درصد پارانویا دارن.
که الان پس از درمان خیلی بهتر شدن .
دوران نامزدی بسیار با محبت بودن ولی تو این ۷ ماه ک زیر ی سقف اومدیم بسیار بهم سرد شدن حتی وقتی مریض شدم و داشتم تو تب میسوختم نگفتن مردی یا زنده ای .
قبلا موقع پریود مثل پروانه دور من می چرخیدن الان اصلا اهمیت نمی دن .
از لحاظ رابطه جنسی هم مشکل نداریم ولی همیشه بعد رابطه داد و بی داد می کنه ک همش تقصیر توعه ک رابطه داشتیم و الان سرم درد می کنه یا کمرم درد می کنه.
همیشه منو مقصر میدونن من ک به رابطه زورش نمی کنم خودش میخواد ولی بعدش ک دردی سراغش بیاد همه رو می ندازه تقصیر رابطه یا من.
همیشه تند تند رابطه میخواد بعد دعوام می کنه ک تو کردی تقصیر توعه.
هنوز هم شکاکه و میگه پاتو از خونه بیرون نزار و همیشه منو عذاب میده.
قبلا به خاطر محبت و علاقه ای ک بهم نشون میداد پارانویا و بداخلاقی هاش تحمل می کردم ولی الان دیگ محبت هم نمی کنه بهم .
خیلی سرد شده مردم بعد عروسی تازه زندگی تازه عروس دومادی شون شروع می کنه ولی شوهر من فکر می کنه چون همیشه در دسترسم و باهاش زیر ی سقف هستم پس محبت نمیخوام یا نباید دل تنگ من بشه . شایدم چون جلو چشمش هستم تکراری شدم.
برای مثال نامزد بودم همیشه بعد حمام موهام شونه می کرد و خشک می کرد برام می بافت الان میگ ب من چه برو کوتاه کن اگ نمی تونی برسی.
نامزدی هفته ای ۲ یا ۳ بار میرفتیم بیرون یا کافه.
الان میگه من مگه سر گنجم ک همش میگی بریم بیرون.
تو ۷ ماه فقط ی بار منو پارک برده اونم ب اسرار تهش هم سر این ک ی پسره تو پارک باهات حرف زد از دماغم آورد در صورتی ک پسره اصلا با من نبود با یکی دیگ حرف می زد.
من فکر می کنم مشاوره رو قطع کردم این جوری شده چون واقعا پول نداشتیم دوباره بریم.
بهش گفتم بریم مشاوره بهزیستی ک رایگانه هم گفت ۲ سال منو بردی آوردی چی شد دیگ نمیام .
من همش فکر می کنم حتما داره خیانت می کنه ک انقدر باهام بد شده و سرد شده .
ولی هیچ مدرکی از خیانت پیدا نکردم.
الانم خواهر کوچکم مو بغل می کنه یا با فامیل خودش و من خوبه ولی منو ی بارم بغل نمی کنه شبا هم تنها می خوابه.
بعد رابطه جنسی هم جنگ داریم همیشه.
میخواستم تا بچه ندارم جدا شم ولی دوستش دارم نتونستم خیلی بهش وابستم.
پارانویا شو می تونم تحمل کنم ولی بی محبتی شو نه.
چون قبلا خیلی با محبت بود تو دوران نامزدی الان عروسی کردیم این جوری شده.
قبلا انقدر قربون صدقه می رفت برام گل میخرید منو بیرون می برد برام آشپزی می کرد برام مناسبت ها رو جشن می گرفت تو نامزدی همه کار برام میکرد حتی ۵ ، ۶ بار سورپرایزم کرد جوری بود ک جاریم داشت میمیترکید از محبت هایی ک همسرم به من داشت.
الان مثل مجسمه شده .
میدونستم تا آخر عمر نامزد می موندم و عروسی نمی کردم آخه این چه زندگی و زیر ی سقف رفتنی هست.
اینم بگم ک ایشون درونگرا هستن و من برونگرا.
لطفا کمکم کنید دیگ مشاوره هم باهام نمیاد.
با تشکر
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید