من خانمی ۲۱ساله هستم با همسرم ۱۱سال تفاوت سن داریم
من در سن ۱۶سالگی به اجبار خانواده ب همسرم جواب مثبت دادم. خانواده ام به حساب خود خوشبختی من رو می خواستند چون همسرم از لحاظ اخلاق و رفتار واقعا نمونه بود ۰با وجود مخالفت های ابتدای من ، پدرمادرم مرا ترساندند ک اگر ازدواج نکنم دیگه همچین مردی سراغم نمیاد و در عرض بیستو یک روز از خواستگاری اولیه ما نامزد شدیم و صیغه محرمیت خوندیم. شرط من برای ازدواج ادامه تحصیل بود ک همسرم موافقت کرد و خودش هم پشتم بود حمایتم کرد.بعد از اتمام دبیرستان و کنکور عقد و عروسی کردیم بعدش هم من دانشگاه قبول شدم. مشکل من چند ماه بعد از عروسی شروع شد از اینکه درین سن کم ازدواج کرده بودم ب شدت پشیمون بودم با وجود اینکه اخلاق همسرم حرف نداشت و نداره. اتفاقا همین موضوع بیشتر من رو افسرده میکرد اینکه هیچ دلیلی نمیتونم برای جدایی بیارم تو این بازه زمانی خیلی ب خود کشی فکر میکردم شبی نبود که از خدا ارزوی مرگ نکنم . تا اینکه تمام احساساتم رو به همسرم گفتم. گفتم ک به اجبار باهاش ازدواج کردم ازش گلایه کردم که چرا تو این سن خواستگاری من اومده بهش گفتم یعنی تو نمیدونی یه دختر ۱۶ساله از خودش اختیار نداره من بچه بودم تو چرا قبول کردی همسرم درکم کرد و بسیار با من مهربان تر شد.
خلاصه مدتی اوضاع بهتر شد سعی کردم خودم را اروم کنم ولی توی زندگیم خیلی چیزا هستن ک من هنوز باهاشون کنار نیومدم. من حتی از اسم همسرمم بدم میاد. من از سن ازدواجم متنفرم من از تفاوت سنیمون متنفرم. من ازینکه ازین مرد بچه دار شم متنفرم چون فک میکنم سنش خیلی زیاده . در ظاهر زندگی من ایرادی نداره ولی من پر از خشمم نسبت به پدر و مادرم
باز هم میگم همسرم ادم فوق العاده ای هست ولی من حالم بهم میخوره از شرایط زندگیم همش به این فکر میکنم اگر به اختیار خودم بدبخت شده بودم بهتر از این بود ک به اجبار پدر و مادرم خوشبخت بشم. تورو خدا کمکم کنید نگید برم پیش مشاوره حضوری چون امکانش نیست
شما نیاز به مراجعه به روانپزشک و دارو درمانی دارید.
خشمی که از پدر و مادرتان دارید برایتان قابل کنترل نیست و این خشم را به خود و همسرتان نسبت می دهید.
خشمی که در وجود شماست باید ریشه یابی و درمان شود.
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید