2794

علاقه بعد چندین سال ازدواج

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 268 بازدید

سلام خسته نباشید من تو سن چهارده سالگی با شوهرم نامزد کردم اونم بیستو دو سالش بود ما همدیگرو با علاقه انتخاب کردیم   شوهرم یکم اوایل بد دل بود ولی الان خیلی بهتر شده و از این موضوع مشگلی ندارم ولی عصابانیش هنوزم هست هر چند که من کنترلش میکنم خیلی ولی روی من نه ولی روی خیلیا میبینم که عصبی میشه باز و عصبانی شدنی همه چیز دیگه از یادش میره و دل میشکنه   

من خیلی عاشق شوهرمم دو بچه شیر به شیر داشتیم  که بعد پنج سال ناخواسته باز من باردار شدم اولش میخواستیم سقت کنیم ولی بعدش دلمون نیومد تازه بچم به دنیا اومده بود که شوهرم شروع کرد خیلی به خودش میرسید ۱۲ساله ازدواج کردیم من ۲۶و اون ۳۴سالشه  همش میگه داریم پیر میشیم چرا سه تا بچه اوردیم هر چند که خیلی بچهارو دوست داره و کم نمیزاره براشون ولی باز همش اینا رو میگه یک خانمه مطلقه هست که من اینو میشناسم و شوهرم همیشه به من میگفت اون با دوستم دوستن و رابطه دارن یک روز ما نشسته بودیم که گوشیه شوهرم زنگ خورد به من گفت گوشیمو بده من بلند شدم گوشیرو بدم   دیدم که اسم این خانم به انگلیسی سیو شده من اصلا ادم گیری نیستم و شوهرم همیشه حرفاشو راحت به من میگه  وقتی گوشی رو دادم دستش اون زود قطع کرد  گفتم چرا قطع کردی حساس شدم روش اون خانم با تو چیکار داشت اخه زن خوبی نیست این خانم  گفتم زنگ بزن ببینم چیکارت داشت این زنگنزد و زود شمارشو حذف کرد دیگه من بدتر شکاک شدم هر چند که توی دلم فکر میکردم حتما کاری با دوست این داشته ولی کارای شوهرم باعث میشد بدتر شک کنم گفتم باید زنگ بزنی زنگ زد از دوستش شماره بگیره اونم بجایی بود طول کشید شماره رو نفرستاد بعد دید من خیلی ناراحتم گفت پاشو ببرمت پیشش گفت با شوهر تو کاری ندارم و از این حرفا بعد ما اومدیم خونه بعد چند روز شوهرم اومد خونه بهم گفت که دوستو اشنا برام حرف در اوردن که تو فلانی رو صیغه کردی گفتم خودم بهت بگم از کس دیگه نشنوی فکر بد کنی  فکر میکنم که زنه خوش این حرفو درست کرده باهاش پیام دادم دعوام شده منم چیزی نگفتم پیامهاشون رو داد نگاه کردم و چیز مهمی نبود توپیامها ولی باز زود این پیامهارم حذف کرد حالا بعد اون ما که انقدر جونمون واسه هم در میرفت یکم زندگیمون سرد شده  من که بیش از اندازه عاشقشم و از این عشق میترسم  چون همون حرف ساده طوری منو بهم ریخته بود که یه مدت فقط احساس میکردم بهم خیانت شده مینشستم گریه میکردم الان همچیزو فراموش میکنم زندگی برام تکراری شده کلن همچی مثل یه خواب شده برام انگار دارم تو خواب انجام میدم کارهامو   شوهرمم همین طور احساس میکنم سرد شده دیگه زیاد بهم ابراز علاقه نمیکنه از کارهام ایراد میگیره در حالی که قبلا این طوری نبود تو خیابون افتادم دستم درد گررفته بهش میگم میگه تا تو باشه برات عبرت بشه زیر پاتو نگاه کنی  

   کلن اعتماد به نفسم اومده پایین بعد زایمان شکمم و سینهام شل شدن خودم یکم لاغر کردم پوستم افتاده شده  سعی میکنم رابطمون عالی باشه ولی احساس میکنم شوهرم مثل قبل رضایت نداره  تنوع میدم ولی باز همون حس رو دارم احساس حقارت میکنم که الان بعد ۱۲سال و سه تا بچه باز احساس میکنم زندگیم پایهاش سفت نیست اونم یکم گیر مالی داره نمیدونم بخاطر چیه احساسم ببخشید طولانی شد دوست دارم با کسی صحبت کنم که درکم کنه ولی میترسم نمیتونم حرفامو به کسی بگمم  میترسم برن به کسای دیگه بگن یا از حرفم سو استفاده کنن و نظرشون در مورد شوهرم بد بشه یا بخوان تو زندگیم دخالت کنن  ممنون میشم راهنماییم کنید خدا خیرتون بده

اطلاعات تکمیلی

سن ۲۶ جنسیت زن شغل خانه دار وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام دوست عزیز
اینکه بعد از ۱۲سال زندگی مشترک گاهی دچار روند تکراری شویم وهمه چی برایمان عادی شود و میل و علاقه بین زوجین بنظر برسد کم شده عادیست ولی نباید بگذاریم همه چی تکراری شود در وهله اول باهمسرتان صحبت کنید و بگویید بنططر میرسداتفاقات چند ماه قبل روی هردو شما تاقیر گذاشته پس بهتر است چند جلسه ای باهمدیگر نزد زوج درمانگر بروید وبتوانیر رفتار و احساساتتان را مدیریت کنید
شما ۲۶سال دارید و بسیار جوان هستید سعی کنید با ورزش کردن هم روحیه خودتان را بازسازی کنید وهم از نظر ظاهری و بدنی سالم باشید 
مطالبی در مورد بالارفتن اعتماد بنفس بخوانید و حتما باهم  مشاوره بروید 

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha