وقتی ازدواج کردم سنم خیلی کم بود همسرم تحصیل کرده بود وقتی دید شرایط ادامه تحصیل ندارم ازم حمایت کرد کمکم کرد ادامه تحصیل دادم پشتم بود با این که همه مخالف بودن ازم حمایت کرد منو بالا کشید بعد تموم کردن دوره دبیرستان یه دانشگاه خوب دولتی رشته خوب قبول شدم بازم پشتم بود منو خودش میبرد میاورد اما این وسط یه چیزی ایراد داشت منی که از اول زیر سلطش بودم میخواستم بیام بیرون میخواستم بیدارشم انگار چشم ها باز شده بودن انگار دیگه بچه نبودم بزرگ شده بودم دیگه به 100هزار تومن عیدی خوشحال نمیشدم عصبی میشدم مخالفت میکردم چرا باید مثل بقیه لباس نپوشم چرا باید هر سال با حسرت از کنار مانتو فروشی رد بشم با 100تومن خودت منو ببر خرید هر چیزم میخوام بخر این از نظر همسرم تغییر بود یه تغییر بزرگ دیگه در مقابل زور گویی هاش ساکت نبودم بریم نریم چرایی؟؟میپرسیدم این تغییر رو حس میکرد وقتی اطرافیان میگفتن همسرت بخاطر خودش بهت کمک میکنه درس بخونی روم تاثیر میذاشت که میخواد براش کار کنم از طرفی خودش میگفت میخوام پیشرفت کنی من نیازی به پولت ندارم من درس میخوندم همسرم بچه داری میکرد خونه داری میکرد همه چیز خوب بود دیگه رفتاراهای همسرم تغییر کرد شروع کرد به سرکوب کردنم گرفتن اعتماد به نفسم که من ادمت کردم یادت نره من نجاتت دادم یادت نره زود بیا دست و پاهامو ببوس زود بیا تشکر کن من ادمت کردم شروع کرد اعتماد بنفس منو گرفتن نمیتونی نمیشه تو بلد نیستی خنگی عقل نداری . نمیتونی مغزت کوچیکه . مغزت قدرت نداره یه آدم خوب یه ادم که همیشه پشتم بود تبدیل شده بود به یه دیو حالا روبروم بود بحث علمی پیش میومد میگفت زن هم مگه بلده یادت نره من مردم من اراده کردم حالیته تشکر کن دستمو ببوس الان زن من نبودی بی سواد بودی تشکر کن لطفی که من بهت کردم بابات نکرده من خوبم یا بابات؟ من بهت لطف کردم بابات تو رو فروخت سند زد به اسمم تو جز وسایل خونه به حساب میای یادت نره تکرار کن یادت نره بابات تو محضر سند ازدواج یعنی سند ماشین خونه چطور مردها سند ندارن زن ها دارن پس تو اشیا من نباشم تو نیستی این وسط یه چیز بزرگ داشت تغییر میکرد اونم من بودم از زن سرحال سرزنده شلوغ خنده رو تبدیل میشدم به زن غمگین افسرده عصبی منی که تا دیروز حس خوشبختی میکردم حالا دیگه حس نبود تبدیل به یه حس سرکوب کننده شده بود از زندگی از خونه از اطرافیان بد میومد. ولی همسرم اون زن سرزنده و خوشحال رو میخواد اما من دیگه نیستم نمیتونم همش میگه آدمت کردم که بخوای خیانت کنی با کی شادی که با من قهری مثل قبل باش مثل قبل گرم باش الان سردی وقتی رایطه جنسی پیش میاد ناخداگاه سرد میشم حرفاش یادم میوفته میگه گرم نیستی زن نیستی دست خودم نیس. بهش پیشنهاد طلاق دادم میگه فکرشو نکن بعدا بری به ریشم بخندی خیانت کنی .یه بچه 4ساله دارم 10ساله ازدواج کردم ببخشید زیاد شد ای کاش میشد ویس داد مشکلات زیاد خیلی خلاصه نوشتم .
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید