سلام من ۲۳ سالمه تازه عروسی کردم و افتادم تو فشارایه زندگی همسرم دانشجو بود خودمم همینطور خونواده همسرمم هیچ حمایتی ازمون نکردن خیلی تو سختی افتادیم از نظر مالی همش گریه میکردم که واقعا چرا من؟اصلا چرا ازدواج کردم؟چرا به حرف خونوادم گوش ندادم؟و... اما تو ذهنمم به فکر این بودم ک یکاری کنم که همه چی درست شه ایمان داشتم و دارم یه روز ماهم همه چی خواهیم داشت ،برا همین از چن ماه پیش تصمیم گرفتم دوباره برا کنکور بخونم و برا رشته پزشکی تا قبل بهمن ماه خیلی خوب میخوندم اما الان بازم تنبل شدم اما تو دلم میگم من اون شغلو بخاطر کسایه دیگه میخوام تا بتونم بشون کمک کنم پس چرا حوصله خوندن دیگه ندارم؟!چرا تنبل شدم؟!چرا انگیزه مو از دست دادم؟!در ضمن من خیلی وقتا تمرکزم نمیتونم بکنم همش اتفاقایه گذشته و بی معرفتی خونواده همسرم یادم میفته و میشینم گریه میکنم یهو میبینم زمان گذشته و من از برنامه عقب موندم
خواهش میکنم کمکم کنید
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید