سلام نمیدونم از کجا شروع کنم
شش ساله ازدواج کردم و ی دختر سه ماهه دارم پونزده سالم بود که ازدواج کردم سال دوم سوم و پیش دانشگاهیم شدیدا دچار افت تحصیلی شدم قبلش معدلم همیشه نوزده بود مدل اخلاقم اینه یا کامل کامل یا هیچی
براتون بگم از شوهرم خیلی خوش اخلاقه کلا نمونه یه مرد ایده آل واسه ی زن
ولی من پشیمونم از ازدواج کردن دلم میخواد برگردم به سال های قبل درس بخونم دانشگاه برم شاغل باشم الان دوستام دانشگاهای خوب با رشته های خوب قبول شدن من یه زن خونه دار گوشه گیر بدبختم (میگین چرا؟)چون از این زندگی بدم میاد من قد بلند و لاغرم به قول بعضیا باربی
خوشگلم خوش سلیقم و همه اینا رو خونوادم و بقیه قبول دارن شوهرم نه
از لباسام ایراد میگیره من دوست دارم لباسام رنگ هم باشه اون رنگو وارنگ میپسنده مثلا میگه کفشات مالی نیستن کثیفشون کردی یا جایی میخوایم بریم میگه لباس داری بپوشی ؟فلان لباستو با فلان روسریت و فلان شلوارت بپوش
جدیدا میخوام یا خودمو بکشم با اونو رو مغزم راه میره داعما به فکر اینم که از این خوشش میاد فلان چیزو تایید میکنه دنبال ی تعریف کوچیکم ولی حرف خودشم رد میکنه مثلا امروز سیب زمینی سرخ کردم نرسیدم ناهار درست کنم میگه کوکو درست میکردی ی روز دیگه کوکو درست میکنم میگه سیب سرخ میکردی
به خدا اعصابم داغونه منی که انقدر میخواستم ب جاهای بالا برسم الان محتاج یه ذره تایید بقیم هی از مامانم میپرسم بقیه در موردم چی میگن با تاییدای اطرافیان یه ذره حالم خوب میشه چون ی شهر دیگه زندگی میکنم تو اوضاع کرونا بچه بیست روزمو سوار هواپیما کردم اومدم خونه خودم چون خونه مادرم بودم و بعد شوهرم و خونوادش میگفتن مامانت بزرگش کرد حالم بده و میدونم شما تو دوسه جمله نمیتونین کمکی بهم بکنید نگید دوباره درس بخون من نمیتونم هم بچه نگهدارم هم غذا بپزم هم به نظافت خونه برسم هم لباس بشورم تهشم درس بخونم ببخشید سرتونو درد آوردم ولی تنها جایی بود که یکم خودمو خالی کنم
وقتی ب مامانم میگم منو بد بخت کردی میگه کفر نگو خدا بهت بچه داده خوشبختی کدوم شوهری مث شوهر توعه پس من چی آرزوهام چی زندگی که دلم میخواست چی
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید