سلام وقتتون بخیر من ۲۷ سالم همسرم ۹ سال بزرگتر از منه دو سال دوست بودیم دوسال عقد و دوسال ازدواج کردیم من شوهرمو خیلی دوسش دارم اونم همینطور با عشق ازدواج کردیم ۹ سال اختلاف سنی داریم اما دیگه واقعا گاهی خسته میشم میگم بزارم برم یا میگم اصلا نباشه توزندگیم با اینکه از ته دل واقعا دوسش دارم این اقا سر هیچی منو قبول نداره شخصیتمو لباس پوشیدنمو من تا حد زیادی خودمو باهاش وفق دادم ولی اختلاف سلیقه خیلی زیادی داریم حتی سر یه کاغذ کادو توخونه ما دعوا میشه (حتی برای مبلغ کادو هم بنطر من اهمیت نمیده مخصوصا اگه خانواده و فامیل خودش باشه)حرفای همو نمیفهمیم و من اینجور وقتا عصبی میشم و چشمامو میبندم و دهنمو باز میکنم و هرچی میخوام میگم اخرسر از اینکه بینمون بی احترامی شده خودم ناراحت میشم خودم افسرده میشم داغون میشم خیلی سعی کردم با سیاست رفتار کنم اما گاهی چنان بی منطق میشه دیگه خون جلو چشمامو میگیره اون اوایل سکوت میکرد اما الان اونم کم نمیاره و مثل من هرچی میگه همیشه هم پیشقدم میشه زود اشتی میکنیم اما من چند روز از بی احترامی بوجود اومده ناراحت میمونم تا اینکه بحث بعدی پیش میاد بدم میاد از بی احترامی های که میکنم و میکنه و بدم میاد با من با نطراتم با سلیفه ام مثل یک بچه رفتار میکنه اصلا ازم مشورت نمیگیره یا اگه بگیره هم نشده یبارم گوش بده
شما بگید چیکار کنم که هم عصبی نشم و هم حرفامو قبول کنه و هم بنطراتم اهمیت بده ؟تا حالا خیلی با خودم قرار گذاشتم که اروم باشم و با ارامش و سیاست حرفمو بگم اما از همون اولش یه جوری برخورد میکنه دیگه من از کوره درمیرم
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید