سلام من 19 سالمه و چهار سال پیش از طریق فضای مجازی بهم علاقه مند شدیم و آمد خواستگاری و با بچگی قبول کردم.
شغلشم حسابداری. و 22 سالشه.
تو عقدم مدام با شکاش اذیتم میکرد ولی من چون فکر میکردم درست میشه و دوسش داشتم چیزی نمیگفتم.
خانواده ی من مذهبی و خانواده ی اون مادرش گاهی نماز میخونه ولی بقیشون ن.
الان دوساله عروسی کردیم. سربازی هم نرفته.
چند وقته گیر دادن ک بچه بیارید و الانم همسرم میگه خیلی وقته دارم بهت میگم بچه و همه هم دارن میگن بیارید و نوبت دکتر زنان گرفت ک ببینه میگه بیارید یا نه.
من بچه نمیخام چون اون حتی نمیذاره تنهایی ی قدم پامو بیرون از خونه بذارم
ب همه دوستام ایراد میگیره و میگه قطع ارتباط کن. مدام چتهامو چک میکنه و ب جز واتساپ ن تلگرام و ن اینستاگرامم نمیذاره نصب کنم انقدر بهم شک داره. ولی خودش همه رو داره و گوشیشم یک ساله رمز داره.
و وقتی بهش میگم میگه با دوستام حرف بیخود میزنیم زشته تو ببینی.
ولی اون اوایل ک رمزشو میدونستم دیدم ب چندتا دختر پیام داده ولی در حد حرف بود
هیچی نگفته بودن ولی بعد از یکسال الان نمیدونم در چ حده.
اونقدری بهم مشکوکه ک نمیذاره با مادرمم
تنها باشم.
بهش ک میگم میگه بچه ک بیاد خوب میشه ولی من میدونم فرقی نمیکنه.
دوسه باری هم دستش روم بلند شده.
نمیدونم چیکار کنم کمکم کنید فردا باید برم دکتر زنان و اون احتمالا میگه بیارید.
وقتی هم حرف طلاق میشه میگه من ابروتونو میبرم. جهازتو آتیش میزنم. فرار میکنم و...
ببخشید جمله بندیام خوب نبود عصبی بودم. نگران.
اگه میشه کمکم کنید. ممنون.
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید