دلایلم برای جدایی کافیه؟

سلام من یه دختر ۲۱ سالم ک پنج سالع به اجبار خونوادم ازدواج کردم با پسر عمم. از بچگی دوسش نداشتم و اختلاف سنیمون ۷ سال بود. از وقتی ک یادمه ازش میترسیدم و علاوه بر اون هیچ احساس خوشایندی بهش نداشتم. فقط ماشینهاشو دوست داشتم. اواخر۱۵ سالگیم بود ... مهرماه سال۹۴ یک روز از مدرسه اومدم... بابام اومدع بود دنبالم . تو راه بهم گفت ک پسرعمت برات خواستگار اومده. گل رو تپ ازش میگیری. حتی بهم فرصت فکر. هم ندادن بماند ک چ مقدار بعد ازدواجم تا یک سال هرشب‌گریه میکردم. همون روز پدرم بهشون بله رو داد و دوروز بعد عقد کردیم. حتی برای معاینه واژنم هم گریه میکردم به بلوغ فکری هم نرسیدع بودم حتی نمیدونستم رابطه جنسی چیه و ازینکه نامزدم بهم دست بزنه متنفر بودم و میترسیدم. 

خلاصه ک گذشت و گذشت و بعد دعواهای خیلی شدیدی کردیم.

سر پوششم ... من ادمی نیستم ک چادر سرش کنه و بشینه تو خونع. ایشون گفتن باید چادر سرت کنی نباید دانشگاه بری نباید تنهایی و بی اجازع من حتی. بری سر کوچه... باید حتما طبقه ی بالای مادر و پدرش زندگی میکردیم و اینا همش برای من عذاب بود. ایشون بشدت شکاک ان حتی ب پسر ۱۴ ساله هم مشکوکن ک برای چی از کنارت رد شد و فحاشی میکنن. سرش کلی فحش خوردم . بعد اینکع ازدواج کردیم رفتیم خونه خودمون یک ماه حالم بد بود چون نذاشت زبانم رو ادامه بدم. زبان اینگلیسیم فوق العاده بود میخواستم لااقل توی یک مجتمع تدریس کنم ک نذاشتن حتی بهم دلیلشم توضیح نمیدادن. اومدم نقاشی رو شروع کردم با هزار زحمت مدادرنگی گرفتم و الان بعد دوسال در حد حرفه ایم و اساتیدم همگی میگن اینده ات روشنه. تا دید میخوام تدریس کنم بهم گف حق نداری و باید من میام خونه مرتب باشع و ب هیچ عنوان حق نداری چنین کاری بکنی . من از بچه دار شدن میترسم چون میدونم ما کلی اختلاف داریم حتی پنج دقیقه هم حرف بزنیم تهش دعواست زندگیمون و تمام محبتش بمن موقعیه ک میخواد ارتباط جنسی باهم داشته باشه. متنفرم از اون شب ها. افسردگی گرفتم رفتم پیش روانشناس افسردگی حاد دارم. میخوام جدا شم چون دیگ نمیتونم خودم نباشم. نمیتونم دیگ چادر سر کنم و بعدش بچه دار شم و نقاشیم رو کنار بذارم و بیسواد بمونم. از زندگیم بدم میاد... خواهش میکنم بهم بگید ک دلایلم برای طلاق کافی هست یانه؟ بهم گفتن همسرم رفتارای پارانوئیدی داره . هروقت با خونوادمم موقع برگشت قیافه میگیره و باهام سرد تر از همیشس و نمیشه حتی باهاش حرف زد... نمیدونم چیکار کنم