سلام من یک ساله ازدواج کردم همسرم خیلی منو دوس داره ولی به شدت به خانوادش وابسته اس و من وقتی میبینم به بقیه خیلی بیشتر محبت میکنه حسودیم میشه و حالم بد میشه
شوهرم اهل تفریح و بیرون رفتن با دوستاش هست ک اینو بعد ازدواج فهمیدم ک دوستاش چ جایگاه مهمی تو زندگیش دارن
من چون خانواده ی خودم تو یه شهر دیگه زندگی میکنن و دور هستن کسیو اونجا ندارم ولی همسرم همه ی خانوادش هستن و دوستاش هستن منو میذاره خونه ی مادرش و خودش با دوستاش میره بیرون
و من خیلی ناراحت میشم البته الان خیلی کمتر شده ولی بازم دوستاش ک زنگ میزنن و میگن بیا باهاشون میره و این دور بودن از خانوادم منو خیلی وابسته ی شوهرم کرده و دوست ندارم بره آخه شرایط کاری شوهرم جوریه ۳۰ روز سرکاره ۲۰ روز خونه من ۳۰ روز منتظرم و تنهام ک بیاد انتظار دارم اون ۲۰ روز رو با هم باشیم و لذت ببریم اما اون دو روز اول ک تو خونمون هستیم خوبه بعد دلش میخاد با دوستاش همش بیرون باشه وقتی من میگم حالا ک تو میری با دوستات منو نذار خونه مامانت منم میرم با دوستم بیرون یا خونه دختر عموم قبول نمیکنه و منو با اصرار میبره خونه مامانش
اینم بگم به مامانش خیلی وابسته اس
مثلا صب خونه مامانش بودیم شب خونه خودمون غذا نمیخورد میگه دلم برای مامانم تنگ شده
چکار کنم ک وابستگیش به خانوادش و دوستاش کم شه و این چند روزی ک هس رو باهم باشیم
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید