سلام من ۱۴ سالمه وقتی ۴۰ روزه بودم پدرم فوت شده من ۳ تا خواهر دارم و ۴ برادر داشتم و یه مادربزرگ (مادر مادرم) که با ما زندگی میکنه مادرم تعریف میکنه که تو تا ۶ سالگی اصلا منو دوست نداشتی و به من وابسته نبودی خودمم یادمه که با خواهرم که دومین خواهرم بود بسیار زیاد وابسته بودم و مثل مادر بود برام مادرم همش درگیر خیاطی بود و با خیاطی و کار خونه خرج ما رو میداد یکی از خواهرام قبل از فوت بابام ازدواج کرده بود و دو تا خواهر تو خونه داشتم خواهر دومم مارو نگه میداشت مادرم خیاطی میکرد و خرجمون رو میداد من به اون برادرم که کشته شده خیلی وابسته بودم همیشه منو با دوچرخهاش میبرد بیرون تو پارک و .. من تا ۷ سالگی با دوچرخهاش باهاش میرفتم بیرون ولی بعدش دیگه بزرگ شدم و باهاش نمیرفتم خلاصه ک خواهر دومم که مث مادر بود برام ازدواج کرد و رفت شهرستان من موندم و گریه ها کم کم به مادر خودم وابسته شدم میرفتم مدرسه درس میخوندم داداشام چهارتا بودن هرچهار تا هم پشت سر هم بدنیا اومده بودن ک بعد از ۱۴ سال یهو بزرگ و هیکلی میشدن بعد داداش اولم ۲۴ سالش دومی ۲۱(مرحوم) و سومی ۱۹ و چهارمی ۱۷ سالش اینا هر چهار تا ریش داشتن و بزرگ شده بودن تا اینکه چند نفر اومدن و اون داداشمو که خیلی بهش وابسته بودمو کشتن😢 من به شدت افسرده شدم همش گریه میکنم نمیتونم فراموشش کنم ۱ بار خودکشی کردم هرکی منو میبینه به حال و روزم گریه میکنه یه بار با اصرار مادرم رفتم پیش روانپزشک دارو داد بدتر شدم میخواستم خودمو دار بزنم و همش خودمو میزدم دارو هارو ول کردم از حال و روز کابوس ها اومدم بیرون ولی الان بیش از حد گریه میکنم لطفا راهنماییم کنید خیلی بی طاقتم
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید