سلام ، من یه دوست دارم که هیجده سالشه. تا یک سال و نیم پیش با یه پسری دوست بود و عاشق اون پسره بود،

سلام ، من یه دوست دارم که هیجده سالشه. تا یک سال و نیم پیش با یه پسری دوست بود و عاشق اون پسره بود، تا اینکه یه دختری از بچه های مدرسه شون که هیوده سالشه رو پیدا کرد و گفت من خیلی عاشقشم. دیگه خیلی سعی کرد با اون دختره حرف بزنه و جلب توجه کنه تا اون دختره هم عاشقش شه. واسه جلب توجه و جلب محبت اون دختر خودش رو به هزارجور بیماری اعم از قلب درد و سردرد و... زد و بلاخره اون دختر هم عاشقش شد. تا اینکه روز به روز رابطه ی اینا قوی تر شد و دوست من خودشو از ماها دور کرد، بیرون میرفتیم میپیچوند نمیومد و خلاصه اینجور رفتار ها. تا اینکه میدیدم اینا هربار همو میبینن خیلی فرارتر از دو دوست عادین و بدجوری از گردن هم ده دقیقه یه ربع اویزون میشدن و... دوست منم رفتار های دخترونش رو کم کم فراموش میکرد و سعی میکرد مثل پسرا باشه. همیشه هم هی میگفت من مردم و خلاصه خودش رو مرد جمع ما میدونست. دختره بهش گفته بود حق نداری با دخترای دیگه بگردی و یه اسم پسرونه واسش گذاشته و توی خیالاتشون زن و شوهرن با هم اسمسای ناجور میدن و حتی از هم لب میگیرن و گردن همو گاز میگیرن و حتی کارای دیگه !! من فکر نمیکنم دوستم ترنس باشه و بیشتر کمبود محبت داره که هربار واسه ارضا شدن میرفت سراغ یکی و به اون میگفت عشقم ، حالا اینبار تو دام دختری افتاد که خیلی خانواده ی مذهبی داره و امکان رابطه داشتن با پسرا رو نداره و به همین دلیل کاراشو با یه دختر که پسر تصورش میکنه انجام میده... گاهی دوستم ابراز پشیمونی میکنه از اینکه توی این رابطه قرار گرفته ، ولی وقتی دختره بهش میگه عشقم فدات شم این از خود بی خود میشه و همه ی نارضایتی هاش رو فراموش میکنه... خیلی وقته رابطه شون اینطوریه و هرچی صبر کردیم که شاید یه احساس زودگذر باشه و بگذره ، فقط بدتر شده رابطشون دختره بهش گفته باید تغییر جنسیت بدی و تا اخر عمر با من باشی