کمک روانشناسی

سلام من دختربیست دوساله ام .نامزدم  .خیلی وقت ناراحت غمگینم من به اسرار پدرم با پسر عموم ازدواج کردم  ولی خب ازون موقع تاحالا نتونستم با خودم کنار بیام حس میکنم بهم ظلم شده عصبانیم بخاطر اون نمیتونم باهمسرم کنار بیام باهاش اخت بگیرم و حس میکنم خیلی از هم دوریم و اینک گذشته اون قبلا نامزد کرده بود اون پسر عمومه اینو نمیدونه من به بخواست پدرم برخلاف چیزی ک بخوام باهاش ازدواج کردم الانم نمیخوام طلاق بگیرم ولی خب نتونستم تاحالا باخودم کنار بیام واین منو اذیت میکنه وازین میترسم اگ با همسرم حرف بزنم ازین ک هست سرد تر بشه رابطمون  خانواده همسرم مخصوصا مامانش ازون زناست دیگ نگم یعنی هرجا رفتم بهم گفتن خدا بهت رحم کنه .. یعنی خیلی نیش زبون داره پرو و ازون ورم پسرشو خیلی دوست داره اصلا بگم کل پسرا دنیا پسر نوح این امام خیلی قبولش داره ...منم این وسط باید از خدام باش منو گرفته .. حالا نمیدونم چیکار کنم ازینورم ی مشکلی دارم ک بدتر کرده وضعیت روحیمو موهای سرم خیلی کم پشت شده من سنم کم بود شروع به ریزش کرد همیشه این خودخوریو میکنم ک مثلا چرا بابام یبار نگفت بیا ببرمت دکتر اخ باس چی موهات میریزه البته الان بابت خانواده شوهرم میدونن چقد ناراحت میشم حالا وضعیت اقتصادی درست حسابیم نداریم خرج دانشگاه کتابامو کلا خانواده خودم دادن این وسطم برا دوا دکتر هم خانواده خودم هم اونا کمک میکنن ولی خب اگ زودتر میوفتادن  خانواده خودمشاید این همه  عذاب نمیکشیدم حرف بشنوم یا وقتی خواستگاری داشتم ازین نمیترسدم جواب مثبت بدم بابت مشکلات موهام البت کچل نیستم ولی خب بخوام از وسط موهامو بازنم فرق بازتری دارم خوب نیست ...ولی خب من فقط این مشکلاتو ندارم ک خیلیام دارن خوشبختن ..منم به این حساب گذاشتم ک خدا میخواد که صبور باشم واینک خدا ادمایی ک براش خاصن مشکلات موانع زیادی سرراهش قرار میده و این بهم ارامش میده ولی چکنم که نمیتونم تاب بیارم هر از گاهی