با سلام واحترام،من خانم ٣٢ساله وهمسرم٣٤سالشونه،٥ساله كه ازدواج كرديم و بچه نداريم،همسرم و خانواده ايشان،نسبت به من وخانواده من سطح پايين تري درهمه شرايط(تحصيلي،مالي،...)دارند،ومن ازاول سعي كردم كه درهمه چيز باهمسرم كناربيام و اين اختلاف سطح درزندگي من تأثير نداشته باشه،وتاحدود خيلي زيادي هم موفق بودم،٢سال اول زندگيمون،اختلافات زيادي داشتيم كه موضوع همه اختلافات،خانواده ايشان بودندواينكه همسرم در دوسال اول بيشتر به خواسته هاي خانواده اش اهميت ميداد(البته اون زمان فكرميكردم كه به خاطر اختلاف سطح و اينكه خانواده اش راضي باشن بود)،تا جايي كه درگيري هاي مابيشتروبيشتر شد و من تصميم به جداشدن گرفته بودم،بعد آن،همسرم يكدفعه تغييركرد و رفتارهاش منطقي ودرست شد،و الان حدود يك ساله كه مشكل خاصي نداريم و هردو از زندگيمون راضي هستيم،روابط مابا خانواده ايشان وخانواده خودم متعادله(نه كم،نه زياد)،ولي الان سه تا مشكل دارم،ازاول ايشون وخانواده شون خيللللييدروغ ميگفتن هرچند خودشون خيلي بهتر شدن ولي خانواده ايشان هم چنان خيلي خيلي خيلي دروغ ميگن و دوست دارن خيلي خودشون وبستگانشون را بالا نشون بدن،به طوري كه دايم زندگي من با بقيه افراد خانواده و بستگانشون مقايسه ميشه و انقدر دروغ گفته ميشه كه به اين باور ميرسم كه من درحداون ها نيستم ومتأسفانه همين باعث شده كه اعتماد به نفس من خيلي پايين بياد،ودومين مشكل من اينه كه به خاطر اعتماد به نفس پايين،و اهميت زياد ايشان به خانوادشون(با وجود اينكه من وهمسرم شاغل هستيم و كإرهاي پردرآمد وبالا داريم)توي اين مدت اختلاف سطح من باافراد هم سطحم(دوستان وخانواده و....)خيلي فاحش بشه(ازنظر ظاهر (خيلي چاق شدم و مثل قبل انگيزه ندارم به خودم اهميت بدم)و تحصيلي و سطح ومحل زندگي...) و اين خيلي براي من اذيت كننده است و سومين مشكل من اينه كه،باوجود اينكه همسرم خيلي خوب و دلخواهه منه،چون ايشون را مسبب همه اينها ميدونم كه به خانواده اش خيلي رو داده، وقتي يادم ميادتا ١-٢هفته نسبت به ايشون سرد ميشم و احساس تنفردارم واين هم بگم كه ايشون كامل به من حق ميدن وكمكم ميكنن واين سيكل هر ٢ماه يكبار تكرارميشه واين هم براي من معضل شده،ممنون ميشم براي حل مشكلاتم راهنماييم كنيد،ممنونم
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید