چقدر بدبختم...زندگیم اصلا قابل توصیف نیست هیچ کسم ندارم باهاش درد و دل کنم😔
خانوادم همش باهام سرو سنگینن انگار باهام قهرن نمیدونم چرا اصلا چیکار کردم که اینجوری میکنن باهام خیلی اذیتم میکنن مثلا مامانم سر چیزایه بیخودی دعوام میکنه کتکم میزنه خیلی بد دهنه
ی داداش 9 ساله دارم خیلی شیطونه چند شب پیش ازین شمشیر پلاستیکیا هست برداشته بود با اون هعی محکم به من میزد خب واقعا درد میاد دیگه نمیتونستم تحمل کنم بلند شدم از اتاقم بیرونش کردم مامانم اومده داره میگه برا چی دسته بچمو محکم گرفتی دردش اومده و خوبه منم دسِ تورو اینجوری بگیرمو کتکم زد هم کلی فش بارم کرد بعدش بابام اومد گفت چی شده چرا اینجوری میکنید مامانم کلی چیز الکی بهش گفت روزا مثل افسرده ها تو این اتاق چپیده هرکس میره طرفش مثل سگ هار به ادم میپره
بخدا اینجوری میشنوین میگین اووو چقدر گندش میکنی و این یکیشه گفتم که مثلا میگم همش سر چیزایه بیخودی دعوا داریم مثلا اینجوریا بعدشم تا چند روز باهام قهرن کلا همشون
حتی انگار سرم منت میذارن که سر سفرشون میشینم انگار بچه ی غریبم یا سره راهیم
ی بارم داشتم به مامانم میگفتم که هرجا میشینی میگی دخترم افسردس دخترم بد اخلاقه همش سر زنشم میکنیووو که دعوامون شد بهش گفتم اصلا میرم که هم شما از دستم راحت بشین هم من
رفتم تو اتاقم حاضر شدم داشتم میرفتم که داداش کوچیکم گفت خب حالا خودتو ... نکن مامانم خندید اصلا عین خیالش نبود که مثلا من دارم میرم بیرون و دیگه گفتم که نمیام
از خونه اومدم بیرون هیجارو نداشتم برم رفتم حرم یکم نشستم گریه کردم
ی چند ساعت گذشت بابام بهم زنگ زد فکر کنم از سر کار برگشته بود خونه و مامانم تا تونسته بود پرش کرده بود،گفت دختره دیوونه معلوم هست کجایی گورتو گم کن بیا خونه زود
نمیخاستم برم گفتم گوشیمو خاموش میکنمو حتی تو خیابونم بخوابم بهتر از اون خونه ی نحسه ولی واقعا میترسیدم گفتم ی دختره تنها معلوم نیست سرنوشتم چی بشه تو این خیابون ها که هیجارو ندارم برم برگشتم خونه بابام کتکم زد هنوز یادمه جای کتکاش تا چند ماه پیش هنوز مونده بود حتی چند بارم خواستم خودکشی کنم ولی جرئتشو ندارم ترو خدا بگین چیکار کنم😭
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید