با سلام خدمت شما. من یکسالی هست که ازدواج کردم همسرم پسر کوچک خانواده س دو برادر دیگه داره که هر دو ازدواج کردن پدرشون چهار سال پیش فوت کردن چهار خواهر مجرد دارن. اولین مشکل من اینه که ایشون به شدت وابسته خانوادشون هستن یعنی اوایل ازدواج تا چند ماه ما هفته ای چند شب و روز باید خونه مادر ایشون میخوابیدیم حتی منو تهدید کرد اگه نرم خونه مادرش زندگی رو برام جهنم میکنه در صورتی که من خودم بهش پول دادم تا تونست خونه مستقل رهن کنه, طی این یکسال یه سری بی احترامی از خانوادش دیدم که باعث شد سفت و محکم بگم روزایی که خودت خونه نیستی منم خونه مامانت نمیمونم, الان شده هفته ای یه شب ولی من از همینم بدم میاد چه لزومی داره خودم خونه دارم خونمم دوست دارم خودمم هزینه کردم برم خونه مامان ایشون با چهارتا دختر مجرد که راحتم نیستم زیاد خونشون خواهراش خونگرم نیستن آدمای سردی هستن و دومین مشکلم اینه که هر چی پیش بیاد میره به مامانش اینا میگه من بدم میاد چندبارم بهش گفتم کمتر شده ولی قطع نشده لطفا راهنماییم کنید اینم بگم ما در اینده نزدیک قراره همسایه هم بشیم با مادرشوهرم اینا.
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید