سلام.من انقدر این چندوقته فکر کردم که دیگه مغزم کار نمیکنه و اولین باره توی اینترنت سرچ زدم در این مورد و تازه با نی نی سایت آشنا شدم.
به شدت گیرم این روزا خواهش میکنم خواهرانه کمک کنید چون هیچکسیو ندارم که ازش مشورت بگیرم واقعا.
من ۲۶ سالمه و معلمم. گاهی از معلمی خودم راضیم و گاهی دلم میخواد رشته ام رو ادامه بدم و از ایران برم و پیشرفت تحصیلی و اینا رویاهاییه که داشتم و دارم و تواناییش هم دارم ولی بنا به دست سرنوشت معلم شدم و هنوز رویاهام تو سرمه.
یه خواستگار داشتم ۳ سال پیش که هم شغل خودم معلم بود و خانوادش شهرستانن ولی خودش تهران بخاطر کارش تنها باید زندگی کنه و اون سال خیلی باهم اشنا شدیم و ویژگی های اولیه اش اوکی بود تا اینکه پدرش به شدت رفتارهای خود رای و متکبرانه ای داشت و این منو اذیت میکرد ولی انگار بچه بودم و هی گفتم خودش چه ربطی به باباش داره و خلاصه تااینکه اخر سر یه بار که با خانواده ما رفتیم شهرستانشون و خونه اونها که اصلا قرار عقد واینارو بزاریم.....رفتار پدرش انقدر سرسختانه و تک حرف بود که هم من و هم خانوادم گفتیم نمیشه با این خامواده وصلت کرد و دیگه نشد. البته چیزایی که از خود پسره دیدم اینا بود که یکم خودشم سر محل خونه خریدن و اینا سرسختی های ریز داتش شاید حرف منم گوش میداد ولی میترسم واسه قبل ازدواج باشه و بعدش شبیه پدرش بشه. تقریبا این یه خصوصیت بد بود ک باعث شد کنسل بشه.
الان بعد از ۳ سال اومده که میگه من شمارو خیلی دوست داتشم و اون موقع از لحاظ مالی یا فکری نتونستم پدرمو مجاب کنم ولی الان از پس خودم برمیام و دیگه نیاز به کمک گرفتن از پدرمم نیست.ایشون از من ۷ سال بزرگترن و گاهی حس میکردم بیحال و بی انرژی انگار کسی مجبورش کرده زندگی کنه.
در کنار ایشون به تازگی با کسی اشنا شدم یعنی از طریق همین خاستگاری بهم معرفی شد که دانشگاه شریف فوق هوافضا خونده و تو شرکت دانش بنیان و باکلاس کار میکنه و یه جورایی انگار رویاهای منو اون به حقیقت رسونده در این حد برام جذابه کارهاش و پیشرفت هاش و سنش ۳ سال ازمن بزرگتره.
وقتی باهاش قرار داشتم حس میکردم زبون همو بیشتر میفهمیم و کلی حرف برای گفتن داشتیم از رشته هامون ک بهم نزدیکه از زبان انگلیسی از امکان اینکه شاید بخوایم بریم از ایران از همه چی.و برام حرف زدن باهاش جذابیت داشت. بهم انرژی میداد.
درحالیکه با اون خواستگار ۳سال پیشم وقتی تازگیا دیدمش حرف میزنم احساس معمولی ای دارم. انگار ک بزور باید حرف بکشم ازش یا اینکه گاهی حرف مشترک پیدا نمیکنم باهاش یا محتاط ترم پیشش یه همیچن چیزایی.
درصورتی ک با این جدیده حس بهتری داشتم و احساس میکنم میتونم باهاش به جاهایی ک میخوام برسم.
بدجوری موندم بین انتخاب این دونفر....شب و روز فکرم درگیره. و واقعا همفکری ندارم.
موندم بین اینکه یه پسر با سن ۷ سال بیشتر ازمن تقریبا به ثبات زندگیش رسیده میدونه شغلش چیه و چیکارست وازین حرفا و شاید بیحال باشه ولی وقتی من بهش انرژی میدم میگیره و واکنش های خوب داره.
با کسی ک ۳ سال ازمن بزرگتره و هیجان و شور جوانیش خیلی شبیه منه ولی هنوز به ثباتی ک میخاد نرسیده و معلوم نیست کارش این شرکت چی بشه و اصلا ایران بمونه یا بره و هنوز کلی راه داره تا ثبات اولیه و اینکه ایا من در کنار این ادم خوشبخت میشم ینی باهم باید این مراحل پیشرفت رو طی کنیم.
ممنون میشم اگر راهنماییم کنید.کاملا صادقانه نوشتم از طولانی نوشتنم مشخصه. خیلی ازتون ممنونم
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید