سلام،نمیدونم دقیقا از کجا باید شروع کنم،
یه چندوقتی هست احساس افسردگی دارم،دوسال پیش مادربزرگم فوت کرد و مادرم به خاطر این اتفاق افسرده شد و با افسردگیش منم افسرده شدم،من خیلی به خونوادم وابستم و با اینکه همیشه ناراضی ام ازشون،اما یه خورده خون از انگشتشون بیاد می میرم.مامانم جدیدا همش ناراحته و یه گوشه می شینه و گریه می کنه و بعدم فقط میگه ای کاش یه جای دوری باشم که هیچکسیو به چشم نبینم،یا میگه که ای کاش الان پیش مامانم بودم،یه چند ماهی هست که پشت سرهم خواب می بینه و حدودا خرافاتی شده،تو خونواده مامانم این ارثی وجود داره که همه استرسین همه ،همه چیزو جنایی می کنن،تا ته هر قضیه ای میرن و بدبینن یعنی انرژی منفی پره تو خونواده،الان این ارث به منم رسیده خیلی استرسیم و سر هر چیز الکییی استرس وجودمو پر می کنه در حدی که روی سلامت جسمیمم تاثیر گذاشته.
راستش من واقعیتارو می بینم اما نمی تونم درست کنم اوضاعمونو ،همش نگرانم نگران همه چی،مخصوصا که چندوقته که اینجا تاپیکای طلاقو می بینم،همش نگران مامان و بابامم،از طرف دیگه ای اعتماد به نفسم اومده پایین و هر نقصی که تو وجودم ببینم به یه مشکل بزرگ تبدیلش می کنم و وقتی تو یه جمع باشم به شدت خجالت می کشم از تمام وجودم و نمیدونم چرا ،چون اصلا مشکل خاص یا حتی بزرگ و متوسطی ندارم،ظاهریم که هیچی.
از طرف دیگه ای استرس بیش از حد دارم الان شبا خوابم نمی بره از الان برای کنکور سه سال بعدم نگرانم،وقتایی که امتحان دارم شب نمیخوابم،هر صدای بلندی تو خونمون بیاد من وحشت می کنم،همه چی رو وحشتناک می بینم،از جامعه می ترسم،
چندوقتیم هست که از بس به همه چیز دقت می کنم و بدبینم که حساس شدم ،هرکاری که خونوادم برام انجام ندن یا کمترین بی محلی باعث میشه فکر کنم براشون مهم نیستم،چون بهم اجازه نمیدن از برنامه های ارتباطی استفاده کنم یا گوشی داشته باشم،منم احساس می کنم بهم بی اعتمادن چون همه دوستام گوشی دارن،حتی حاضر نیستن برام لب تاپ بگیرن ،نمیدونم چرا،از نظر مالی وضعمون خوبه،توانایی خرید دارن
خلاصه اینکه مشکل مامانم ناراحتم کرده،از طرفی خودمم به وضوح افسرده شدم و اینو همه میدونن خیلی بهشون می گفتم که من باید با یه روانشناس دردودل کنم،آخرسر یبار منو بردن و بعدشم گفتن ول کن مگه دیوونه ای،خونواده من فکر می کنن فقط دیوونه ها نیاز به روانشناس دارن،هرچند منم دیوونه شدم:(
خیلی حرف زدم ببخشید،دردامون زیاده و تحملشون سخت،تازه ریز و جزییات و نگفتم،مثلا تنهاییی که من تو دوره بچگیم داشتم یا استرسای الانم:(من چجوری از این حس و حال دربیام؟ بدتر از اون مامانم چجوری ازین اوضاع افسردگیش بیرون بیارم؟
مخصوصا الان که یه ماهه دخترداییم به دنیا اومده و نابینای مادرزاده و الان همه غمباریم چون داییمم وضع مالیش خوب نیس زیاد:(
خسته نباشید ❤
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید