سلام من 27 سال دارم و 6 سال پیش ازدواج سنتی داشتم و صاحب یه فرزند هستم. و در حال جدایی هستم و جداییم 100 درصد هست از طرفه من. شوهر یه آدمی بود که علائم پارانوئید داشت و تحت درمان بود و ازم پنهان کرد و منم که فهمیدم بعد ازدواج بخاطر پنهانکاری و دروغهاش ناراحت شدم بازم از سر دلسوزی و دلبستگی که پیدا کردم زندگیمو ادامه دادم. ولی شوهرم آدمی بود بشدت بدبین به خانوادم و راحت بی احترامی میکرد و بددهنی خیلی بد، که خیلی به من فشار عصبی میومد بخاطرش تو زندگیم. کلا در همه کار من دخالت میکرد حتی کوچکترین کار پیش پا افتاده ی روزمرم امر و نهی میکرد منو پرخاش میکرد و لجبازی میکرد. دیگه شخصیت خودمو گم کرده بودم انگار خودم فکر و قدرت تصمیم گیری نداشتم و اعتماد به نفسم بشدت کم شده بود. کتک زدنهاش هم بعد تولد بچه به کاراش اضافه شد فکر کرد با بچه دیگه من ترکش نمیکنم. با مشاوره هم نتونستم درستش کنم زندگیمو، طوری که روانپزشک برای اینکه بتونم تحمل کنم شرایط استرس زای زندگیمو از قرصایی شوهرم که مال افسردگی و اسکیزوفرنی بود(اسنترا و آریپیریزول) و دوز بالا میخورد ، برای من با دوز پایین تجویز کرد، که دیگه به خودم اومدم و تصمیم به جدایی گرفتم و خانوادم خیلی حمایتم کردن.ولی خیلی احساس غم شدید دارم،درمانده شدم از فکر به اینده با بچه و تنهاییم، فکر میکنم نکنه جا زدم، نکنه پشیمون بشم، حقیقتش شرایط مالیش وسوسم میکنه چون همه جاریام از شوهراشون ناراضین اخلاقی ولی بخاطر پولشون و امکانات رفاهی نمیرن و جدا نمیشن، و همه هم حسرت خونه زندگی منو داشتن تو فامیل.هی فکر میکنم شاید کسی دیگه در آینده بیاد و بتونه با شوهرم زندگی خوبی داشته باشه و من از دست دادم همه چیو و رهاش کردم واز بی عرضگیم بوده. چیکار کنم چرا حال من اینجوری شده؟
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید