2794

اعتیاد خانوادگی

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 55 بازدید

سلام.من تو خانواده ای بزرگ شدم که از اول اعتیاد به تریاک یه چیز کاملا عادی جلوه داده شده.تقریبا تمام دور و بریام معتادن.و بیشتر فامیل بابام.من از اولم با این مسئله خیلی مشکل داشتم.اینکه همیشه باید یه پیکنیک وسط خونه باشه،اینکه یچیز خیلی مضخرفی هست که حال خوبشون به اون بستگی داره(اینم بگم که هیچ آزار و اذیتی نداشته برام) اما از لحاظ روحی خیلی سختم بود و هست قبول کردن یه پیکنیک وسط خونه.اما باهمه اینا بابامو خییلی زیاد دوست دارم و از اینکه کسی بخواد تحقیرش کنه خیلی ناراحت میشم و چون یکی از دوستام تو مجردی این مسئله رو به روم آورد من تصمیم گرفتم هیچوقت با یه غریبه ازدواج نکنم که بخواد تحقیرمون کنه یه روزی.وقتی واسم از خانواده پدرم خاستگار اومد تقریبا همه رو رد کردم.اما یکی که واقعا مادر و پدرش خیلی خوب بودن و سالم بودن و موقعیت خوبی داشت و یکی از دلایلمم که آشنا بودنش بود به موقعیت خانوادم قبول کردم.تا وقتی بچه دار شدیم هیچ مشکلی باهم نداشتیم حتی میتونم بگم یه بارم تا بدنیا اومدن بچه تو اون چند سال دعوا نکردیم.اما بعد از بدنیا اومدن بچم که چند وقت خونه مامانم بودم وقتی برگشتم خونه متوجه شدم شوهرمم معتاد شده.افسردگی گرفتم.هرشب بحث داشتیم.خیلی ناراحت بودم از اینکه اون میدونه من چقدر بدم میاد و میکشه.نمیدونستم چیکار کنم با یه بچه؟ بخاطر بچم بمونم یا برم؟ آخه از همه لحاظ مرد خوبیه اما اصلا با اعتیادش نمیتونم کنار بیام.سه بار ترک کرد اما بازم نشد.الان چهارسال میگذره.شهرمونو عوض کردیم واسه زندگی.افسردگیم خوب شد تا حدی و سعی کردم با این حرفها که خداروشکر شیشه نمیکشه و مرد خوبیه و اینا باهاش کنار بیام و اینکه کاری از دستم بر نمیاد چرا خودمو ناراحت کنم.اما بعد از چند وقت که خودمو زدم به بیخیالی میبینم نمیشه.وقتی فکر میکنم نکنه پسرمم در آینده به باباش نگاه کنه معتاد بشه.اصلا چرا پیکنیک تو خونه باشه آخه؟

از اونجاییم که شوهرم آدمی نیست که حرف کسی براش مهم باشه به هیچکس تو این مدت هیچی نگفتم.باباش شک کرده بود یمدت بهش گیر میداد و باهاش حرف میزد اما اصلا حرف بقیه براش مهم نیست و میگه زندگیه خودمه.حتی تو این مدت باکسی درد و دلم نکردم و این اولین باره میگم.اما خدا شاهده چقدر گریه کردم.توروخدا راهنماییم کنین.گاهی وقتها دوست دارم برم با بچم یه جای دور زندگی کنم تک و تنها.واقعا اگه شوهر خوبی نبود هیچوقت نمیموندم.خیلی واسه زندگیمون زحمت میکشه آخه چرا سرنوشت من باید اینجوری باشه که همش دورم معتاد باشه.ببخشید اگه خیلی نوشتم

اطلاعات تکمیلی

سن ۲۳ جنسیت زن شغل خانه دار وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

درود بر شما

درک می‌کنم چنین شرایطی چقدر می‌تونه آزاردهنده باشه و متشکرم که مساله رو سعی کردین کامل توضیح بدید. با توجه به اینکه همسر شما از هر لحاظ مرد خوبی هستن و خیلی برای زندگی‌تون زحمت می‌کشن، مشخص هست که شما و این زندگی براشون اهمیت زیادی داره. سعی کنین اعتیاد رو مثل یک بیماری ببینید که برای درمان‌ش نیاز هست از متخصص کمک بگیرید. با همسرتون صحبت کنید. بهشون بگید که چقدر دوستشون دارید و این زندگی، زندگی هردوی شماست. بگید که براتون مهم‌ه همسرتون زندگی سالم و خوبی داشته باشه و ... حرف‌هاتون رو در کمال احترام و با محبت با همسرتون در میون بگذارید و پیشنهاد بدید برای رفع مشکل‌شون از کمک تخصصی بهره بگیرید ضمن اینکه درباره‌ی مرکزی که میخواهید بهش مراجعه کنید و متخصص ترک اعتیاد و روش‌شون، به خوبی تحقیق و مطالعه کنید تا به امید خدا بتونید نتیجه‌ی خوبی بگیرید.

به خدای بزرگ می‌سپارم‌تون

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha