سلام لطفا کمکم کنید
دارم با اشک براتون می نویسم
من ۴ ساله ازدواج کردم و ی دختر ۹ ماهه دارم
شوهرم درونگراست و من برونگرا
خیلی باهم مشکل داشتیم از نظر اخلاقی و اختلاف نظر درمورد چیزهای مختلف
بهش میگم تو جمع با من باش با منم بگو بخند داشته باش میگه باشه ی مدت خوبه باز یادش میره
میگم قربون صدقه برو این کلماتو بگو مثل من که میگم.یه مدت میگه ولی باز همون میشه.منو زنش نمیدونه یا نمیخواد پول بهم بده رو نمیدونم.
یه ۵ تومن نمیذاشت خونه برای خرجی . میگفتم پول بزن حسابم میزد.خودش نمیدونه باید برام پولی بذاره .میگه من نمیدونم باید بگی
کارایی تو خونه هست که مرد باید انجام بده و من اگه خودم میتونستم انجام میدادم هیچوقت نمیگفتم
یه چند تا وسیله گذاشته بودم با خودش ببره انبار . یه روز گفتم عزیزم اینارو بذار انبار .نبرد
دوباره یه روز دیگه گفتم ببر هروقت رفتی پایین. نبرد . شد یک هفته .آخر دعوامون شد .میگفت باید بگی ،خب اخه من چی میگم پس.میگم ببر.بخدا با روز اولی که پامو تو این خونه گذاشتم ۱۸۰ درجه فرق کردم .دلم برای دخترم میسوزه
دوهفته پیش گفتم میخوام برای دخترمون یه وسیله راکر بخرم بازی کنه
گفت باشه یه روز بریم گفتم من بهت میگم
من از خریدش پشیمون شدمو رفتیم یه اسباب بازی فروشی به چند تا نگاه کردم . دیدم اقا نه میگه میخوای نمیخوای کدوم خوبه .
هیچی نگفت منم ماتم زده اومدم بیرون .پول تو حسابش بود اگه نبود یا نداشت من نمیرفتم
اومدیم بیرون گفتم کاش میخریدم کاش کارتم پیشم بود . گفت یه روز دیگه گفتم وقتی الان اینجایم
گفت خب برگرد بریم من نتونستم با خودم میگفتم هنون داخل مغازه میگفتی.
رفتیم واسه من خرید نه حرفی میزنه نه میگه بردار . فقط تو مسیر خرید میگه چیزی میخوای برای خودت بخر
میدونین چرا میگه؟چون از من میترسه .میگه من جرئت ندارم به تو چیزی بگم .میگه تو به من گیر میدی
باور کنید من یکبار هم نشده به همسرم بگم کجا میری واسه چی رفتی چیکار کردین فلان جا. فقط عین خانمای دیگه در حد نگرانی میپرسم ولی اینم حق ندارم
باردار بودم نزدیک ۴ ماهم بود فکر کردم همسرم میاد کمکم اخه خونه بود
رفتم یخچالو تمیز کنم دید . اومد جاروبرقی رو از اشپزخونه برد ماشینشو تمیز کنه.میدونین چرا رفت؟؟میگفت تو به من نگفتی کمک میخوای
یه بار دیگه داشتم خونه رو تمیز میکردم و همین مشکل پیش اومد
دلم خیلی پره بخوام براتون بگم تا شب باید بنویسم و شما رو خسته میکنم
مشاور عزیز لطفا به من کمک کن .
دیشب به شدت حالم بد شد
به طوری که دستام لرزش داشت و تکون میخورد
مشاور عزیز من جایی غیر از اینجا نداشتم که حرف بزنم
خواهش میکنم دلسوزانه کمکم کنید
تو این ۴ سال خیلی قول داده خیلی گفته باشه و کمکت میکنم
میگه من نمیتونم تغییر کنم گفتم من نخواستم
من میگم تو حداقل رفتارایی با من کن که دلخورم نکنه
بدون از چی بدم میاد همونطور که من میشناسمت
ایشون ۳۲ سالشونه
دیشب گفتم اگه نمیتونی یه رفتارایی رو ترک کنی و منو نمیتونی بفهمی
بیا از هم جداشیم
من هیچی نمیخوام حتی دادگاه تعیین کنه دخترمون پیش کی بمونه
حرفایی زد و ابراز پشیمونی کرده و امروز صبح یه متن معذرت خواهی فرستاده
ولی مشاور عزیز هیچ فایده ای نداره ایشون هی چند روز یه مدت دیگه یادشون میره
ایشون میگن من یادم میره من الزایمر دارم چیزی میخوای بهم بگو همون روز
نمیدونم رو چه حسابی میگه من الزایمر دارم از چند طبقه افتاده پایین وقتی بچه بوده.عمل کردن سرشو
ولی دکتری نگفته که باعث میشه زود فراموش کنه
خودش میگه.
حالا نمیدونم این فراموشیش راسته یا نه
مشاور عزیز لطفا کمکم کنید
خواهش میکنم
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید