سلام خدمت مشاوران محترم نی نی سایت.
من یه دختر ۲ ساله دارم و ۹ ساله که زندگی مشترکمو شروع کردم.چند سال عقد و بعد ازدواج.
از همون اول یعنی دوران نامزدی با شوهرم مشکل داشتیم.شوهرم خیلی وابسته به مادرش بود و هست و همین باعث شد حد و مرز و حرمتا از بین بره.
الان بعد از یه بچه به این نتیجه رسیدم دیگه نمیتونم تحملش کنم.دیگه خسته شدم.
یه مرد خیلی سنتی هستش.
از اول زندگی برای من خرج نکرده هر چی داره میگه من خودم تنهایی بهش رسیدم مگه تو میرفتی سر کار و پول خرج میکردی.نمیزاره برم سر کار.نمیزاره برم خونمون.با هر کس دوست میشم آبرومو میبره تو خونه میترسم با کسی تلفنی حرف میزنم از قصد بلند بلند حرفای بد میزنه و آبرومو میبره.همیشه در حال دعوا کردن هستیم.همیشه اختلاف داریم و بحث میکنیم.در طول یه ماه شاید ۴ روز باهم دوست باشیم باقی باهم قهریم.اصلا بهم محبت نکرد جوونیمو بر باد داد.الان یک سال و نیم هست من کرم پودر ندارم.اصلا خرجم نمیکنه لوازم آرایش ندارم لباس برام نمیخره سال به سال یه مانتو اینم با منت و دعوا.پول نمیده برای دکتر رفتن و هر کاری که داشته باشم.اگرم کاری برام بکنه اینقدر منت میزاره که میگم دیگه غلط میکنم ازش چیزی بخوام منو مثل یه برده توی خونه نگه میداره نمیزاره برم بیرون میگه وظیفته بشینی بچه بزرگ کنی.توی همه چی دخالت میکنه اجازه تغییر دکوراسیون خونه ندارم. توی لباس تن کردن بچه بستن مدل موهای بچه همه چیز دخالت میکنه من قبلا خیلی زرنگ و قوی بودم الان اعتماد به نفسم صفر شده و ضعیف شدم همش منتظرم اون بگه چیکار کنم.اختیار تماشای تلوزیون و ندارم.گوشیمو ک به دست میگیرم استرس دارم که بگه چرا توی گوشی هستی.همش تهدید میکنه که وایفای رو جمع میکنم.من اصلا آرامش ندارم خستم خیلی خسته افسرده شدم.همش بهم میگه روانی و مریض.میخواد که من اینطوری بشم.میگه این همه چیز میارم میریزم تو آخورت میخوری دیگه چی میخوای.
خواستم درس بخونم نزاشت گفت مگه مریضم پولمو خرج تو کنم درس بخونی خرج خودم میکنم و میرم درس میخونم.
نیازهای روزانمو هم برطرف نمیکنه
کلا الان ازش متنفرم.یه وابستگی هست اما دیگه خستم دارم روز به روز خسته تر و پیرتر و عصبی تر میشم میخوام طلاق بگیرم.اما نگران دخترم هستم.که نکنه کمبود پدر و حس کنه.پدرم پشتم هست و اونم با اینکه همیشه میگفت بساز و خوب میشه الان به این نتیجه رسیده دیگه فایده نداره.
مشکلم خیلی بزرگه و میدونم که باید به مشاوره خانواده مراجعه کنم برای دوشنبه هم نوبت گرفتم اما الان احتیاج به حرف زدن داشتم.آیا من در حق بچم بدی میکنم که میخوام طلاق بگیرم و به آرامش برسم؟
میخوام آزاد باشم دیگه خستم از این زندان و این همه اسیری میخوام طلاق بگیرم برم سر کار با دوستام خوش بگذرونم بچمو خودم بزرگ کنم دیگه استرس و دعوا نباشه یه مادر سرزنده باشم برای بچم نه یه مادری که همش گریه میکنه و خستست و همش استرس و اعصاب خوردی داره.لطفا کمی باهام حرف بزنید نیاز دارم.
دوست دارم خودم یه خونه اجاره کنم و با دخترم زندگی کنم برم سر کار و خرج خودم و بچم کنم و با بچم خوش بگذرونیم از هر چیزی که محروم شدم و از هر جایی که محروم شدم برم.اصلا با هیچ کس رابطه نداریم . اگرم ببرتم بیرون همش دعوا و اعصاب خوردیه اصلا نمیخوام باهاش برم بیرون.خرج دخترم میکنه و خیلی دوستش داره.اما من تا حرف از پول میزنم میگه ندارم و خرجا بالاست و ....آخه چرا باید زنا برده مرد باشن آخه چرا؟
چرا من باید اجازه بگیرم برای هر کاری و اونم احازه بهم نده
چرا نباید برم سر کار
چرا میخوام برم بیرون اون باید تایید کنه برم یا نرم
اختیار هیچیمو ندارم حتی خودم.
خیلی اذیت شدم خیلی.خستم
از یه طرفم رابطم با مادرم خوب نیست یعنی هیچ وقت مادری نکرد برام هیچ وقت مادرمو نمیبخشم اگر اون اینطوری باهام برخورد نکرده بود شاید قبل از اینکه بچه دار بشم طلاق گرفته بودم یه بچه دیگه بدبخت نمیکردم.
پدرم خیلی خوبه و پشتم هستش.
همیشه ترس از این دارم که خدایی نکرده اگر یه روز پدرم و از دست بدم بی پناه میشم و اون هر کاری میخواد باهام میکنه. ترس دارم پدرم نباشه.خیلی نامرده.افسردگی گرفتم چیکار کنم؟
طلاق بگیرم در حق بچم ظلم میکنم؟که میخوام به آرامش برسم؟؟
اگر قرار بود چیزی درست بشه توی این ۹ سال میشد.
ما توی این همه سال همش دعوا و بحث داشتم.
لطفا راهنماییم کنید
ممنونم
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید