سلام خسته نباشین.ممنون میشم منو تو موارد زیر راهنمایی کنین
من 26 سالمه شوهرمم 30 سالشه.6 ساله ازدواج کردیم یه دختر3 ساله هم داریم..
اول بگم که امکان مراجعه به مشاور و روانشناس اینا ندارم
تو این 6سالی که ازدواج کردم شوهرم خیلی بدبین و بددل هستش.نمیزاره چه تنهایی چه با خانوادم جایی برم..حتی نمیزاره تنهایی خونه پدرم برم..نمیزاره مو رنگ کنم لباسی که دوس دارم بپوشم.تو مراسمات عروسی و عزای فامیل شرکت کنم.حتی نمیتونم برم از مغازه چیزی بخرم یا از نونوایی نون بخرم..خودشم از مغازه نون میخره.حسرت خوردن یه نون داغ به دلم مونده...سر هرچیزی بحث میکنه دعوا میکنه..چرا دخترم تنهایی بازی میکنه.چرا گریه میکنه.الکی میگه چرا دخترم ناراحته بعد بحث میکنه..خونه خواهرام عید به عید میرم اونا میان ها ولی منو نمیزاره برم خودشم نمیبره..خیلی دو رو هستش جلو خونوادم باهاشون خوبه ولی پشتشون نه..بی احترامی میکنه..
ولی از اون طرف همش فکر خانوادش پدرمادرش مخصوصا مادرش هستش..5تا بردار داره که دوتاس مجرده 2تا هم خواهر داره که هرروز میان کارای مامانشونو میکنن.تا میخواییم بریم خونه مادرشوهرم.حتی نمیزاره بشینم مادرشوهرم حتی اگه واس اب خوردن هم بره اشپزخونه میگه پاشو ببین چیکار داره کمکش کن..ولی نمیزاره خونه مادرم کاری بکنم الکی بهانه میاره که پا نشم..اونیکی جاری هام شوهراشون اینجوری نمیکنن ها فقط این اینجوریه..پدرمادرش برا کار فصلی تابستون میرن روستا اونیکی پسراش بیخیالن ولی شوهرم هر5شنبه جمعه از سرکار میره روستا کمکشون..اونقد کارمیکنه مردش میرسه خونه بدنشم ضعیفه درس حسابی هم غذا نمیخوره..تو این چندسال حتی یکبارم منو گردش تفریح نبرده..خودش هرجا دوس داره میره باداداش هاش میره کوه منو نمیبره..
تو مجردی بادخترخالش دوس بود میخواست بااون ازدواج کنه ولی چون دخترخالش با پسرای دیگه هم میحرفید ازدواج نکرد.یکی دوماه بعد نامزدی فهمیدم داره بااون میحرفه به روش نیاوردم.بعد عروسیمون اونم بایکی فرار کرد ولی دوماه بعدش قهر کرد اومد خونه مادرش همین که اومد شوهرم بازم رفت باهاش حرفید.دوسال که قهر بود داشت باهاش میحرفید وقتی هم درموردش دعوا میکرویم طرف اونو میگرفت غرور منو شکسته..دختره رفت سر خونه زندگیش الان بازم قهر کرده میخواد طلاق بگیره و شوهرم دوباره داره باهاش میحرفه هرچقد دخترخالش میگه یکی میفهمه خانومت میفهمه دیگه زیاد زنگ نزن شوهرمن ولش نمیکنه..البته اینارو تو اینستاش دیدم و از پیام هایی که به هم فرستادن عکس گرفتم نگه داشتم...
من خیلی دختر شاد و خندونی بودم بابام خیلی سعی میکنه چیزی بهش نگه و بیخیال باشه ولی رفته رفته بدتر میشه..به خانوادش هم گفتم باهاشون حرف زدم ولی فایده نداره..
توروخدا دیگه خسته شدم افسردگی گرفتم لطفا بگین چجوری رفتار کنم باهاش..هرچی میگه میگم چشم.هرطور که اون میخواد میشم ولی فایده نداره..چه با مهربانی چه با حرف زدن ولی درست نشده...
خیلی بی عاطفه هستش..تو این چندسال که ازدواج کردیم چه تو نامزدی چه بهد عروسی حتی یکبارم دستمو نگرفته کلمات عاشقانه پیام های عاشقانه واسم نفرستاده..من میگم ها اونم میگه..حتی یک بارم بغلم نکرده نازمو نکشیده...حسرت ها خیلی زیاده ولی چرا اینجوریه..قبول هم نمیکنه بریم پیش مشاور..منوهم نمیزاره که تنهایی برم..ممنون میشم کمکم کنین..
ببخشید طولانی شد😢😢
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید