سلام من ۸سال ازدواج کردم ۹سال اختلاف سنی باهمسرم دارم
مدت ۲سال بامادرشوهرم زندگی کردم
همیشه جربحث داشتم همیشه هم تقصیرا گردن من میوفتاد. تا اینکه بچه دارشدم و مستقل شدیم
کلا رابطمون یه طرفه بود هرچی باهمسرم صحبت میکردم میگفتم زن نیازبه محبت همسرداره بهم میگفت زن خوب نیست بهش روداد .هربارجایی میرفت سرگرمیش گوشیش بود .
اینجور نبود بپرسه چیکار میکردی فقط زمان رفع نیازش مهربون بود. من تلفنی باکسی حرف زدم طرف ازمشکلات من سواستفاده کرد و هی سرکوفتم میزد. منم خیلی گرایش بهش داشتم نمیتونسم ولش کنم تا اینکه یه بار طلاهام بعنوان امانت بهش دادم
بعدمدتی که گفتم میخوام هی بهانه میاورد و میگفت بعدا تا اینکه هی ازمنپول میگرفت.
اخرش فهمیدم فروخته همسرمم هی میپرسید منم میگفتم خونه پدرمه
خلاصه نمیدونسم چه کنم بهم گفت بهش قرض بده تا بتونم بیارم چون همسرم خیلی پیگیر بود
رو کم عقلی بهش قرض دادم حالش بدشد یه هفته بستری بود تا اینک متوجه شد من با کسی حرف میزنم اما پدرم پول طلاها موجور کرد بهم گف اگر پرسیدبگو فروختم. اما همسرم ازخیانت من فهمید و من عذاب وجدان شدید گرفتم
گفتم بهش اما اسم طلا نیاوردم بعدازکلی جرو بحث گفت مهریه ات ببخش تا منم ازحقم بگذرم
برا حفظ زندگیم و ابروم انجام دادم. الان بعدمدتی متوجه شدم همسرم با زنهای خراب رابطه داره پولشون میده
یه مدت چیزی نگفتم میرفت خونه دیرمیومد یا به من میگفت سرکارم سراز جایه دیگه درمیاورد
چند بارگفتم شد دعوا کتک کاری
هربارمیگم چرا اینکار میکنی میگه دلم میخواد
کتکم میزنه میگه کار که من میکنم دربرابر کاری که تو کردی این هیچه
دلم میخواد همه کارمیکنم واقعا نمیدونم چه کنم
بچمم خیلی روحیه اش داغونه لطفا کمکم کنین
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید