2794

خیلی نسبت به زندگی بی انگیزه شدم

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 51 بازدید

سلام و خسته نباشید 

من دوسال که دوران عقد رو میگذرونم من وشوهرم از دو شهر متفاوتیم اوایل خیلی هیجان داشتم و ذوق ازدواج با شوهرم ولی اون هیجان انگار چشم من و کور کرده بود منم با کلی تفاوت با همسرم به خاطر حسی که فکر میکردم عشق باهش ازدواج کردم 

اوایل مدام در طول روز چت میکردیم و حرف میزدیم ولی کم کم این حرف زدن ها تبدیل شد دعوا و بعد هم محدودیت و قید همه چی رو بخاطر شوهر زدن.  از دوستام دور شدم دیگه دانشگاه اجازه نداشتم برم یه بیرون کوچولو واسه خودم حق ندارم برم و کم کم بی حال و خسته شدم دیگه هیچ حرفی برای زدن ندارم فکر میکنم چون نه کسی رو میبینم و نه جایی میرم همه پیام های ما خلاصه شد تو یه صبح بخیر و شب بخیر دیگه تماس هم نمیگیریم چون شوهرم میگه تو که حرفی نداری زنگ بزنم چی بگم هر روز اخه من که از همه زندگی سهمم فقط یه گوشی شده از چی بگم 

خیلی از ادامه زندگی بی انگیزم و اصلا نمیخوام برم سر خونه زندگیم و کلا از همه چی خسته ام شوهرمم بارها تو دعواها گفته من از ازدواج متنفر شدم تو حال منو بهم زدی هیچ خوشی با تو ندارم تو بیماری 

اون منو بیمار کرده ولی حالا همه چی رو انداخته گردن من 

من واقعا شرایط رفتن به مشاوره ندارم هرچقدر بهش گفتم بیا بریم گوش نمیده 

من ۲۱ سالمه شوهرم ۲۹ 

توروخدا کمک ام کنین 


اطلاعات تکمیلی

سن ۲۱
! سوال در انتظار پاسخ است .

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha