سلام وقتتون بخیر
لطف می کنید پیاممو بخونید و کمکم کنید ؟ شرایط مشاوره رفتن ندارم و مشکلم خیلی بزرگ شده تو زندگیم و همه چی رو تحت تاثیر قرار داده.
من طوری تربیت و بزرگ شدم که آزارم به یه مورچه هم نمیرسه و اگه کسی ناراحت کنم خواسته ناخواسته عذاب وجدان می گیرم و خودخوری می کنم و تو دلم به خودم فحش میدم و مدام به خودم میگم تلافی رنجوندنتو خدا سرت میاره و عوضشو میبینی و ...
حتی سر مسائل کوچک.
حالا باز تا اینجا خوبه . این حسم به حدی شدیده که از زندگی و اسایش و ارامشم میزنم تا مثلا فلانی اذیت نشه .
مثلا یکی از نزدیکانم حسودی می کنه که با فامیل رفت و امد می کنیم و باهام سرسنگین میشد منم به خاطر اینکه اونو ناراحت نکنم و داشته باشمش رفت و امدهامو قطع کردم با همه .
بعد دیدم پشت سرم گفته که فلانی با هیچکس رابطه نداره و خونه هیچکس نمیره و ... و من شروع کردم به رفت و امد و رابطه .
کمکم کنید تا حرف ها واسم مهم نباشه . خیلی اذیت میشم .
از حق خودم میزنم میگم فلانی ناراحت نشه .
من موقع ازدواج شاغل بودم و درامد خوبی داشتم واسه اینکه خانواده شوهرم حس حسادت بهم داشتن کم کم شغلمو کنار گذاشتم و خونه دار شدم و سختی میکشم . میگم اگه ازشون سرتر باشم باهام بد میشن و ازم دور میشن و مدام بهم تیکه و متلک میندازن و ... و از بخت بدمن خانواده شوهرم اصلا اهل پیشرفت نیستن و منم دارم مثل اونا ادامه میدم.
شاید خنده دار باشه ولی زندگیمو دارم نابود می کنم .
چه مشکلی به نظرتون دارم؟! حرفها و تاییدها خیلی واسم مهمه . از بچگی اینجوری بزرگ شدم .
چیکار کنم تا درست بشم فقط یه لطف کنید کلیشه ای و کتابی راهنماییم نکنید چون مطالعه داشتم و درست نشدم . یه راه درمان واقعی و عملی بهم نشون بدید .
از پیشرفت و موفقیت میترسم از اینکه از اطرافیانم سرتر باشم و سر این افکار از زندگیم عقب افتادم
. با خودم میگم واسم مهم نیست اما واقعا بهمم میریزه . کافیه یکی بهم مثلا بگه دست و پا چلفتی
پیش خودم میگم راست میگه من دست و پا چلفتیم و اگه یکی بگه چقد زرنگه میگم اره من خیلی زرنگم
من از متفاوت بودن میترسم و به ناچار خودم شبیه کسایی کردم که ازشون متنفرم .یه فکر خیلی بد که تو سرم هست میترسم که موفق بشم میگم افراد موفق تو دوست و آشنا چشم میزنن و دعا می گیرن واسشون که زندگیشون بهم بخوره یا مثلا میگم زندگی هیچکس راحت و اسایش نداره و اگه من بخوام اونجوری که دوست دارم بپوشم و بگردم و زندگی کنم یه بلایی سرم میاد مثلا مریضی یا یه ناخوشی .
البته ناگفته نمونه که پدرم در قدیم تنها تحصیل کرده فامیل بودن که شغل و مرتبه و جایگاه خوبی در اجتماع داشتن صاحب خونه در بهترین منطقه تهران و ماشین و ...و تمام اطرافیانشون دامدار و کشاورز با زندگی های معمولی . اما به خاطر مریضی روحی که می گیرن شغل . اعتبار. ماشین . خونه و ... همه رو از دست میدن و زندگی ما رفته رفته به حدی رسید که تو فامیل و آشنا از همه پایین تر اومدیم و فقیر و روستانشین شدیم . مادرم به پدرم همیشه سرکوفت میزنه که به خاطر غرورت ، به خاطر تندخویی با پدر مادرت همه چیتو از دست دادی و خدا همه چیو ازت گرفت . پدرم افسرده شد و از اجتماع فاصله گرفت و ما بچه ها هم با کلی حسرت و ترحم بزرگ شدیم . ترحم کسایی که زندگیشون خیلی از ما پایین تر بود ولی حالا ما نیازمند اونا شده بودیم .
یه ترس بزرگ تو دلم که اگه موفق بشم و زندگیم عالی بشه یه دفعه یه بلایی سرمون بیاد که تا اخر عمر گریبان گیرمون بشه .
خیلی به کمک نیاز دارم . کمکم کنید . اجرتون با خدا .
پتانسیل پیشرفت و موفقیت دارم اما میترسم ازش استفاده کنم .
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید