قربانی کسی است که از لحاظ روانی خودش را شکست خورده و ناامید میپندارد. دلیلی ندارد که واقعاً شکست خورده باشد. یا حتماً ضربهای خورده باشد. همین که حس کند در یک رابطه، همکاری، یا زندگی خود شکست خورده کافی است تا وارد نقش یک قربانی بشود. او نمیتواند با این موضوع کنار بیاید که مسئله را کنار بگذارد یا شکست را بپذیرد. برای پوشش دادن این ضعف خود به دنبال ناجی میگردد. یا سعی میکند طرف مقابل را رنج بدهد.
نجات دهندهها معمولاً کسانی هستند که همواره دوست دارند با تواناییهایی که دارند مشکلات دیگران را حل کنند. کسانی که این نقش را بازی میکنند لزوماً از توانایی احساسی، معنوی یا کاری بالایی برخوردار نیستند. بلکه در بسیاری از موارد (و شاید بشود گفت همه موارد) از ضعف شخصیتی شدیدی هم رنج میبرند. در حقیقت ناجی به دنبال پوشش دادن بر حس ضعف خودش است.
زجردهنده کسی است که از کمک خود پشیمان شدهاست و حالا برای جبران به دنبال زجر دادن طرف مقابل است. آزاردهنده میتواند نجاتدهندهای باشد که حالا قربانی به حرف او گوش نمیدهد و میخواهد کنترل بازی را از دست ندهد. یا میتواند قربانیای باشد که میخواهد از نقش خود خارج شود و کنترل بازی را به دست بگیرد
الف. هر رفتار جرأتمندانه سه جزء دارد:
۱. همدلی و تصدیق طرف مقابل: چیزی بگویید که نشان دهد شما موقعیت نفر مقابل را میفهمید و درک میکنید. این به آنها نشان خواهد داد که شما قصد دعوا کردن ندارید و طرف مقابل را خلع سلاح میکنید. مثلا در مثال بالا: " من میدانم که وقتی تو آماده هستی و من نیستم اعصابت خرد میشود ... "
۲. طرح مسأله و مشکل: این قسمت مربوط به شرح مشکل و نارضایتی شماست و توضیح میدهد که چرا شما نیاز دارید که چیزی تغییر کند. مثال: "... اما با این کار فقط مرا گیج و آشفته میکنی و حتی ممکن است آماده شدن من بیشتر طول بکشد. وقتی هم که بعدش در ماشین می رویم هر دو از دست هم عصبانی هستیم و در وضعیتی نیستیم که بتوانیم لحظات خوبی با هم داشته باشیم."
۳. طرح خواسته شما: این یک درخواست مشخص برای تغییر یک رفتار مشخص در طرف مقابل است. برای مثال، " میشه از این به بعد زمان خروجمان را مشخص کنیم و اگر تو زودتر آماده شدی بروی به یک اتاق دیگر روزنامه بخوانی یا تلویزیون تماشا کنی؟"
ب. چگونه به طور مؤثر جرأتمند باشیم:
• از زبان بدن جرأتمندانه استفاده کنید. در صورت طرف مقابل نگاه کنید، راست بایستید یا بشینید، ژست بی اعتنایی نگیرید. مطمئن باشید که حالت چهره شما در عین حال که جدی است خوشآیند هم هست. صدای خود را آرام و نرم نگه دارید، نه حالت غرغر به خود بگیرید نه حالت خشک و خشن.
• از عباراتی که "من" دارند استفاده کنید. تمرکز خود را روی مشکلی که دارید بگذارید، نه روی مقصردانستن و سرزنش کردن طرف مقابل. مثال: "من دلم میخواهد ماجراهایم را بدون اینکه کسی حرفم را قطع کند تعریف کنم." به جای گفتن اینکه: "تو همیشه وقتی چیزی تعریف میکنم حرفم را قطع میکنی."
• ازواقعیت ها استفاده کنید نه قضاوت ها. مثال: "نقطه گذاری های شما احتیاج به کار دارد و قالب بندی شما یک پارچه نیست." به جای "این یک کار درهم و برهم است". یا "میدانی آن لباس چند لک دارد؟" به جای "نمیخوای که این طوری بری بیرون؟".
• نشان دهید که افکار، احساسات و عقاید شما مال خودتان است. خودتان را صاحب آنها نشان دهید. مثال: "من عصبانی میشوم وقتی او زیر قولش میزند." به جای " او مرا عصبانی میکند." یا" من فکر میکردم بهترین روش این است که ... " به جای " تنها روش معقول این است که ... ".
• درخواستهای واضح و رک و مستقیم کنید. طرف مقابل را به نه گفتن دعوت نکنید. مثال:"میشه لطفا ...؟" به جای " ناراحت نمیشی که ...؟" یا "چرا تواین کار رو نمیکنی... ؟"
روشهای خاص برای موقعیت های دشوار:
راهکار «وِرد زبان» : نکته و مسأله خود را مدام تکرار کنید، از صدای آهسته و خوشآیند استفاده کنید. درگیر بحث یا توضیح دادن و موجه کردن خودتان نشوید. این کار باعث میشود که در دام طعمه شدن، بازیچه شدن و یا منطق های بی ربط گرفتار نشوید. مثال: شما چیزی را خریده اید و میخواهید آن را پس بدهید و میدانید که باید پولش را به شما برگردانند. فروشنده در مورد علت پس دادن سوال میکند و میخواهد به شما بگوید که مشکل از شماست که نظرتان عوض شده است و سعی دارد به جای پس دادن پول به شما اجازه تعویض جنس بدهد. با استفاده از روش «وِرد زبان» داخل مغازه میشوید و میگویید" من تصمیم گرفته ام که این جنس را پس بدهم چون به آن نیازی ندارم و میخواهم پولم را پس بگیرم." بعد بی اعتنا به آنچه که فروشنده میگوید جمله خود را تکرار کنید. اگر با تکرار شما باز هم فروشنده کوتاه نیامد ازاو بخواهید که میخواهید رئیس مغازه را ببینید و همین جمله را تکرار کنید. باورکنید که این روش جواب میدهد.
راهکار «مه آلود کردن» یا غبار کردن: این روشی است برای منحرف کردن انتقادات منفی و انتقاداتی که قصدشان بازی کردن با شماست. شما با بعضی از واقعیتها موافقت میکنید ولی بر حق انتخاب رفتار خودتان پافشاری میکنید. مه آلود کردن برای دوری کردن از دعوا بسیار مؤثر است و باعث میشود مردم از انتقاد کردن دست بردارند. با افرادی که مهمترند و شما باید با آنها زندگی کنید، بهتر این است که در سکوت به حرفهای آنها گوش بدهید و سپس جرأتنمندانه پاسخ دهید.
راهکار «تغییر محتوا به فرایند». به این معنی است که شما صحبت از مشکل را متوقف می کنید و به جای آن اینکه شخص مقابل چگونه رفتاری دارد را مطرح می کنید. زمانی از آن استفاده کنید که کسی گوش نمی دهد یا سعی در منحرف کردن بحث با استفاده از طنز یا مطلب دیگر دارد. به عنوان مثال: "تو داری موضوع رو عوض میکنی، احساس بدی دارم چون به نظرم اصلا گوش نمیدی به حرفام".
راهکار «خنثی کردن»: پیش از مطرح کردن مطلب یا بحث کردن اجازه بدهید طرف مقابل آرام شود. مثال: "می تونم بفهمم که ناراحتی وحتی تا حدی عکس العملت رو می فهمم. بگذار بعدا درباره این موضوع صحبت کنیم."راهکار «درخواست قاطع/عمل توقف»: این روش شبیه راهکار تغییر محتوا به فرایند است. مثال: "یک دقیقه اجازه بده، یک چیزی درست پیش نمی رود، چه اتفاقی افتاد؟ چطور بحث به اینجا کشید؟" این روش وقتی که بحث از موضوع اصلی منحرف شده است مؤثر است.
مثال:
-نفر اول: میشه کمکم کنی این ارقام رو محاسبه کنم؟
-نفر دوم: میشه دست از سرم برداری؟ تو که میدونی من امروز چقدر کار دارم.
-اولی: چرا اینقدر سخته که ۱۵ دقیقه وقت بگذاری به من کمک کنی؟ دیشب خودت گفتی که کمکم میکنی.
-دومی: من خیلی بهم میریزم که همیشه وسط یه کاری ازم میخوای که اینجور کارها رو انجام بدم.
-اولی:صبرکن، یه لحظه اجازه بده ببینم. ما چطورازدرخواست کمک محاسباتی رسیدیم به اینجا که من همیشه وسط کارهات میپرم و مزاحمت میشم؟
مشکل واقعی مسئله محاسباتی نیست، بلکه زمان طرح مسئله است. حالا این موضوع مطرح شده و دو طرف در حال فهمیدن دلیل تشدید بحثهایشان می شوند.
راهکار «جمع بندی و خلاصه کردن»: این باعث میشود که مطمئن شوید طرف مقابل را فهمیده اید. مثال: "پس چیزی که میخوای بگی اینه که ..."
«وضوح»: این بسیار مهم است که آنچه میخواهید را واضح بیان کنید. این باعث جلوگیری از سوء برداشت و سوء تفاهم میشود. مثال: "اون چیزی که واقعا میخوام اینه که لباسهات رو از روی زمین جمع کنی."
چند نکته نهایی
بسیاری از مشکلات ارتباطی به خاطر این است که افراد سعی میکنند ذهن یکدیگر را بخوانند یا از طرف مقابل توقع دارند که ذهن آنها را بخواند. اگر از دیگران توقع دارید که خواسته های شما را در نظر بگیرند و آنها را برآورده کنند باید بتوانید این خواسته ها را مشخص بیان کنید و آنها را به طریقی برای طرف مقابل بگویید که اومشتاق شود که به این نیاز شما پاسخ خوبی بدهد. آیا مفهوم خودکارآمدی را که در ابتدای این بحث مطرح کردیم به یاد دارید؟ باور اینکه اگر شما چیزی را از راه درستش انجام دهید نتیجه میگیرید؟ حتی اگر در حال حاضر به خودکارآمدی اعتقاد ندارید شروع کنید به تمرین تکینکهایی که در اینجا گفتیم. آنها را در موقعیتهایی که آسانتر هستند و خیلی تهدید کننده نیستند امتحان کنید. ممکن است آنقدر نتیجه خوبی بگیرید که کم کم مشتاق به قبول توانایی خود شوید و به سمت باور خودکارآمدی بروید. فکر کردن به اینکه بخواهید از این به بعد جرأتمند باشید واقعا ترسناک است به همین خاطر ابتدا جرأتمندی را با افرادی که نمیشناسید امتحان کنید. فردی را که فکر میکنید جرأتمند است در نظر آوردید و تصور کنید که شما جای او هستید. وقتی که در موقعیتهای آسان و بی خطر جرأتمندی را آموختید می توانید آن را درهمه حال و درموقعیتهای دشوار نیز به کار گیرید. وقتی که جرأتمندی به یک عادت تبدیل شود تعجب خواهید کرد که چگونه پیش از این بدون رفتار جرأتمندانه میتوانستید به سر کنید. قسمت زیبای ماجرا اینجاست که وقتی واقعا جرأتمند شدید دیگر ممکن است به این تکنیکها نیازی نداشته باشید. وقتی افراد جرأت ورزی را شروع میکنند، احساس احترام به خود مانند جرقه ای زده میشود وسپس آرام آرام از یک نور کم سو به یک شعله تبدیل میشود. وقتی شما به خود احترام میگذارید بقیه آن را درک میکنند و آنها هم به شما احترام میگذارند. این هدف نهایی ارتباطات جرأتمندانه است
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید