2794

مشکلات روحی ناشی از آزار و اذیت

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 162 بازدید

سلام خسته نباشید من بچه کوچیک یه خانواده پرجمعیت بودم همیشه خواهر برادرام که خونه بودن منو کتک میزدن و همه کاراشون رو من از ترس کتک نخوردن انجام میدادم. ولی بازم کتکم میزدن خواهرم ۶ سال ازم بزرگتره برادرم ۹سال بقیه شون خیلی از من بزرگترن چون بچه هاشون از من بزرگترن من خیلی اذییت میشدم و تحقیرم میکردن یعنی فکر میکردم اضافی هستم تو اون خونه وضعیت مالی خوبی داشتیم ولی هیچ چیزش نصیب من نمیشد. چون پدرم که تازه فوت شده به خاطر کهولت سن میگفتن دختر ماله مردمه همیشه لباسای کهنه مردم ومیپوشیدم هیچ وقت برام لباس نمیخریدن فقط دم عیدیه مانتو و شلوار. خیلی ببخشید حتی برام لباس زیر نمیخریدن یا برای عادت ماهانه ام من لباس زیر و نوار بهداشتی نداشتم خیلی اذییت میشدم  انگار هیچکس به فکر من نبود فقط ازصبح تا شب ظرف میشستم وخونه جارو میکردم و لباس میشستم فقط ۱۲ سال داشتم  خیلی اذییت میشدم همسن و سالای من بازی میکردن من کارای خونه خودمون و که انجام میدادم هیچ بعدش کار خونه زن داداشمم  باید انجام میدام حتی لباساشو من میشستم برادرم که  9سال  ازم بزرگتربود معتادبود همیشه کتکم میزد و نمیذاشت راحت باشم تا ساعت دو و سه شب نمیذاشت بخوابم همش میگفت چایی تازه دم بیاربرام غذا بیار بیاپاهام و ماساژ بده تا خوابم ببره یه شب داداشم با موتورش رفت بیرون من به مادرم گفتم اگه داداش اومد بگو من خوابم اذییتم نکنه ۱۴سالم شده بود ولی داداشم دیگه نیومد بعدش مادرم جلوی همه مهمونامون بهم گفت برو جشن بگیر که دیگه فلانی نیست خیلی باهام بدحرف زد دلم شکست فکر میکردم تقصیر منه که تصادف کرده گذشت ۱۶ساله شدم بابام بهم میگفت برای سلامتیم روزه بگیر بهت پول میدم کفش بخری لباس بخر.هیچوقت بهم پول نمیداد ولی به برادرام همیشه پول میداد ماشین میخرید میگفت اونا پسرن منم از بس روزه گرفتم مریض شده بودم و جون نداشتم البته مادرم خیلی باهام مهربون شده بود ولی برام هیچی نمیخرید منو تو خونه زندانی کرده بود نمیذاشت برم بیرون...من چند دفعه خواهرزاده هام لباسامو مسخره کردن. همسن خودم و بزرگتر ازخودم هستن منم رفتم از گاوصندوق بابام پول میگرفتم متوجه نمیشد یه داداش دارم  ۳سال ازم بزرگتره باهاش میرفتم لباس میخریدم به همه میگفتم داداشم برام خریده اخه چاره ای نداشتم گذشت ناگفته نمونه خواهرام که بچه هاشون ازم بزرگترن خیلی اذییتم کردن خیلی مادرم و تو گوشش میخوندن که من بدم کارای بد میکنم مادرمم خیلی اذییت میشد  ۱۷سالم بود شوهرم اومدخاستگاریم منم خسته شده بودم بله رو گفتم ولی شوهرم پسر خوبی بود و خیلی دوستم داشت و داره. خواهرام به مادرم میگفتن فلانی نمیتونه  شوهرداری کنه طلاق میشه و نذار شوهرش تو عقد ببینتش و از این حرفا.حتی نمیذاشتن مادرم برام جهاز بخره میگفتن بی لیاقته نخر براش مادرم گوش نکرد و گذاشت شوهرم بیاد خونمون یکسال بعد عروسی کردیم و من باردارشدم روز مادر بود خواهرام گفتن پول جمع کنیم پلاک زنجیر بگیریم. شوهرم بابت عروسی بدهکار شده بود. من نصف اونا پول دادم پولم و خواهربزرگم انداخت جلوم گفت همه زندگی مامان و تو و شوهرت خوردین الان نصف ما پول میدی پولت و بردار و ببر. بقیه خواهرام فقط نگاه میکردن و کارش و تائید میکردن منم گریه کنان برگشتم خونه خودم الان که ۱۴ سال میگذره خودشون دورن مادرم پیرشده بابام فوت کرده همشون بهم زنگ میزنن تند تند برو خونه مادر بهم میگن هوای مادرو داشته باش. حالا که مادرم تنها شده من بایدهواشو داشته باشم من تندتند برم بهش سربزنم من هرروز میرم بهش سر میزنم ولی متاسفانه نمیتونم کمک مالی کنم چون وضع مالی خوبی نداریم ولی اینا اصلا درک ندارن توقع دارن من ازصبح تاشب برم خونه مادرم و  براش کارکنم .من شوهرو  ۳تا بچه دارم برادرم طبقه بالای مادرم زندگی میکنه همیشه وقتی مهمون میادمن بازنداداشم کمک میکنم عیدامن کمک میکنم همه خونه تکونیاروانجام میدم ولی حتی مادرمم ناراحته همیشه وقتی خواهرام بهش زنگ میزنن میگه فلانی هیچ کمکی نمیکنه وفلان فلان چی بگم شمابگین من چیکارکنم من بچه هام تربیت ورسیدگی نمیخوان شوهرم خونه مرتب وغذانمیخوادچیکارکنم چندوقتی روپروفایلم عکسایی راجب مادرگذاشتم که خواهری که همیشه کتکم میزدبهم زنگ زده میگه شعارنده دروغ نگوتواگه مادرودوست داشتی میرفتی همه کاراشومیکردی من چندماه طبقه بالای مادرم بودم منوبیرون کردن داداشم اومدخواهرام خون گریه میکردن من اونجابودم من خودم کم خونی وافت فشارخون دارم کمردردوزانودرددارم کارای خونه خودم وبه زورانجام میدم ۳تابچه دارم نمیدونم چیکارکنم خسته شدم ازاین ورشوهرم کلی بدهکارشده ناراحتم .اعصابم بهم ریخته است احساس میکنم افسردگی دارم زودجوش میارم بابچه هام پرخاشگری میکنم الکی الکی دعواشون میکنم همش غرمیزنم جیغ میزنم دلم برای مادرم میسوزه بگین چیکارکنم خستم خیلی خستم ببخشید طولانی شد

اطلاعات تکمیلی

سن ۳۲ شغل خانه دار وضعیت تاهل متاهل
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام وقت بخیر  

ما در روابط خود با افراد مثلثی تشکیل میدهیم ناک این مثلث،
مثلث کارپمن است که چگونه در روابط ظاهر می‌شود؟
فردی که نقش قربانی را بازی می‌کند دائما خود را آماج سرزنش، حمله یا قدرناشناسی می‌بیند. او احساس ناتوانی می‌کند و به حال خود افسوس می‌خورد و ممکن است دیگران را بابت مشکلات خود سرزنش کند. و به هیچ وجه آمادگی نه گفتن و خروج از روابط بیمار گون با خانواده خود را ندارد 

مثلث کارپمن در کودکی از طریق خانواده و روابط مشاهده‌شده آموخته و کسب می‌شود. ما شاهد هستیم که والدین و فامیل در این سه نقش بازی می‌کنند و، به‌طور‌ طبیعی، به عنوان بزرگ‌سال این نقش‌ها را کسب می‌کنیم.
قربانی 

قربانی کسی است که از لحاظ روانی خودش را شکست خورده و ناامید می‌پندارد. دلیلی ندارد که واقعاً شکست خورده باشد. یا حتماً ضربه‌ای خورده باشد. همین که حس کند در یک رابطه، همکاری، یا زندگی خود شکست خورده کافی است تا وارد نقش یک قربانی بشود. او نمی‌تواند با این موضوع کنار بیاید که مسئله را کنار بگذارد یا شکست را بپذیرد. برای پوشش دادن این ضعف خود به دنبال ناجی می‌گردد. یا سعی می‌کند طرف مقابل را رنج بدهد.

ناجی 

نجات دهنده‌ها معمولاً کسانی هستند که همواره دوست دارند با توانایی‌هایی که دارند مشکلات دیگران را حل کنند. کسانی که این نقش را بازی می‌کنند لزوماً از توانایی احساسی، معنوی یا کاری بالایی برخوردار نیستند. بلکه در بسیاری از موارد (و شاید بشود گفت همه موارد) از ضعف شخصیتی شدیدی هم رنج می‌برند. در حقیقت ناجی به دنبال پوشش دادن بر حس ضعف خودش است.

زجردهنده 

زجردهنده کسی است که از کمک خود پشیمان شده‌است و حالا برای جبران به دنبال زجر دادن طرف مقابل است. آزاردهنده می‌تواند نجات‌دهنده‌ای باشد که حالا قربانی به حرف او گوش نمی‌دهد و می‌خواهد کنترل بازی را از دست ندهد. یا می‌تواند قربانی‌ای باشد که می‌خواهد از نقش خود خارج شود و کنترل بازی را به دست بگیرد


با گذر سال‌ها، مثلث کارپمن به دیدگاهی تبدیل می‌شود که آدم‌ها را مطابق آن به زندگی‌مان جذب می‌کنیم. به‌دنبال آن، در کار و روابط صمیمی جذب افرادی می‌شویم که دیدگاهی مشابه ما در مثلث قربانی داشته باشند. ناخودآگاه هریک از طرفین در نقشی قرار می‌گیرد که به دوام مثلث قربانی کمک میکند 
برای بلند شدن از روی صندلی قربانی باید رفتار جرات مند داشته باشید 

 الف. هر رفتار جرأتمندانه سه جزء دارد:

 ۱. همدلی و تصدیق طرف مقابل: چیزی بگویید که نشان دهد شما موقعیت نفر مقابل را میفهمید و درک میکنید. این به آنها نشان خواهد داد که شما قصد دعوا کردن ندارید و طرف مقابل را خلع سلاح میکنید. مثلا در مثال بالا: " من میدانم که وقتی تو آماده هستی و من نیستم اعصابت خرد میشود ... " 
 ۲. طرح مسأله و مشکل: این قسمت مربوط به شرح مشکل و نارضایتی شماست و توضیح میدهد که چرا شما نیاز دارید که چیزی تغییر  کند. مثال: "... اما با این کار فقط مرا گیج و آشفته میکنی و حتی ممکن است آماده شدن من بیشتر طول بکشد. وقتی هم که بعدش در ماشین  می رویم هر دو از دست هم عصبانی هستیم و در وضعیتی نیستیم که بتوانیم لحظات خوبی با هم داشته باشیم."
 ۳. طرح خواسته شما: این یک درخواست مشخص برای تغییر یک رفتار مشخص در طرف مقابل است. برای مثال، " میشه از این به بعد  زمان خروجمان را مشخص کنیم و اگر تو زودتر آماده شدی بروی به یک اتاق دیگر روزنامه بخوانی یا تلویزیون تماشا کنی؟" 

 ب. چگونه به طور مؤثر جرأتمند باشیم:

 • از زبان بدن جرأتمندانه استفاده کنید. در صورت طرف مقابل نگاه کنید، راست بایستید یا بشینید، ژست بی اعتنایی نگیرید. مطمئن باشید که حالت چهره شما در عین حال که جدی است خوشآیند هم هست. صدای خود را آرام و نرم نگه دارید، نه حالت غرغر به خود بگیرید  نه حالت خشک و خشن. 
 • از عباراتی که "من" دارند استفاده کنید. تمرکز خود را روی مشکلی که دارید بگذارید، نه روی مقصردانستن و سرزنش کردن طرف  مقابل. مثال: "من دلم میخواهد ماجراهایم را بدون اینکه کسی حرفم را قطع کند تعریف کنم." به جای گفتن اینکه: "تو همیشه وقتی چیزی  تعریف میکنم حرفم را قطع میکنی."
 • ازواقعیت ها استفاده کنید نه قضاوت ها. مثال: "نقطه گذاری های شما احتیاج به کار دارد و قالب بندی شما یک پارچه نیست." به جای  "این یک کار درهم و برهم است". یا "میدانی آن لباس چند لک دارد؟" به جای "نمیخوای که این طوری بری بیرون؟".
 • نشان دهید که افکار، احساسات و عقاید شما مال خودتان است. خودتان را صاحب آنها نشان دهید. مثال: "من عصبانی میشوم وقتی او  زیر قولش میزند." به جای " او مرا عصبانی میکند." یا" من فکر میکردم بهترین روش این است که ... " به جای " تنها روش معقول این    است که ... ". 
 • درخواستهای واضح و رک و مستقیم کنید. طرف مقابل را به نه گفتن دعوت نکنید. مثال:"میشه لطفا ...؟" به جای " ناراحت نمیشی که  ...؟" یا "چرا تواین کار رو نمیکنی... ؟" 

  روشهای خاص برای موقعیت های دشوار:

 راهکار «وِرد زبان» : نکته و مسأله خود را  مدام تکرار کنید، از صدای آهسته و خوشآیند استفاده کنید. درگیر بحث یا توضیح دادن و موجه  کردن خودتان نشوید. این کار باعث میشود که در دام طعمه شدن، بازیچه شدن و یا منطق های بی ربط گرفتار نشوید. مثال: شما چیزی را  خریده اید و میخواهید آن را پس بدهید و میدانید که باید پولش را به شما برگردانند. فروشنده در مورد علت پس دادن سوال میکند و  میخواهد به شما بگوید که مشکل از شماست که نظرتان عوض شده است و سعی دارد به جای پس دادن پول به شما اجازه تعویض جنس  بدهد. با استفاده از روش «وِرد زبان» داخل مغازه میشوید و میگویید" من تصمیم گرفته ام که این جنس را پس بدهم چون به آن  نیازی ندارم و میخواهم پولم را پس بگیرم." بعد بی اعتنا به آنچه که فروشنده میگوید جمله خود را تکرار کنید. اگر با تکرار شما باز هم  فروشنده کوتاه نیامد ازاو بخواهید که میخواهید رئیس مغازه را ببینید و همین جمله را تکرار کنید. باورکنید که این روش جواب میدهد.

  راهکار «مه آلود کردن» یا غبار کردن: این روشی است برای منحرف کردن انتقادات منفی و انتقاداتی که قصدشان بازی کردن با شماست. شما با  بعضی  از واقعیتها موافقت میکنید ولی بر حق انتخاب رفتار خودتان پافشاری میکنید. مه آلود کردن برای دوری کردن از دعوا  بسیار  مؤثر است و باعث میشود مردم از انتقاد کردن دست بردارند. با افرادی که مهمترند و شما باید با آنها زندگی کنید، بهتر این است که  در  سکوت به حرفهای آنها گوش بدهید و سپس جرأتنمندانه پاسخ دهید. 

راهکار «تغییر محتوا به فرایند». به این معنی است که شما صحبت از مشکل را متوقف می کنید و به جای آن اینکه شخص مقابل چگونه رفتاری دارد را مطرح می کنید.  زمانی از آن استفاده کنید که کسی گوش نمی دهد یا سعی در منحرف کردن بحث با استفاده از طنز یا مطلب دیگر دارد. به عنوان مثال: "تو داری موضوع رو عوض میکنی، احساس بدی دارم چون به نظرم اصلا گوش نمیدی به حرفام".

راهکار «خنثی کردن»: پیش از مطرح کردن مطلب یا بحث کردن اجازه بدهید طرف مقابل آرام شود. مثال: "می تونم بفهمم که ناراحتی  وحتی تا حدی عکس العملت رو می فهمم. بگذار بعدا درباره این موضوع صحبت کنیم."

راهکار «درخواست قاطع/عمل توقف»: این روش شبیه راهکار تغییر محتوا به فرایند است. مثال: "یک دقیقه اجازه بده، یک چیزی درست پیش نمی رود، چه اتفاقی افتاد؟ چطور بحث به اینجا کشید؟" این روش وقتی که بحث از موضوع اصلی منحرف شده است مؤثر است.

 مثال:
 -نفر اول: میشه کمکم کنی این ارقام رو محاسبه کنم؟
 -نفر دوم: میشه دست از سرم برداری؟ تو که میدونی من امروز چقدر کار دارم.
 -اولی: چرا اینقدر سخته که ۱۵ دقیقه وقت بگذاری به من کمک کنی؟ دیشب خودت گفتی که کمکم میکنی.
 -دومی: من خیلی بهم میریزم که همیشه وسط یه کاری ازم میخوای که اینجور کارها رو انجام بدم.
 -اولی:صبرکن، یه لحظه اجازه بده ببینم. ما چطورازدرخواست کمک محاسباتی رسیدیم به اینجا که من همیشه وسط کارهات میپرم و مزاحمت میشم؟ 

مشکل واقعی مسئله محاسباتی نیست، بلکه زمان طرح مسئله است. حالا این موضوع مطرح شده و دو طرف در حال فهمیدن دلیل تشدید بحثهایشان می شوند.

  راهکار «جمع بندی و خلاصه کردن»: این باعث میشود که مطمئن شوید طرف مقابل را فهمیده اید. مثال: "پس چیزی که میخوای بگی اینه که ..."

  «وضوح»: این بسیار مهم است که آنچه میخواهید را واضح بیان کنید. این باعث جلوگیری از سوء برداشت و سوء تفاهم میشود. مثال:  "اون چیزی که واقعا میخوام اینه که لباسهات رو از روی زمین جمع کنی."

 چند نکته نهایی

 بسیاری از مشکلات ارتباطی به خاطر این است که افراد سعی میکنند ذهن یکدیگر را بخوانند یا از طرف مقابل توقع دارند که ذهن آنها را  بخواند. اگر از دیگران توقع دارید که خواسته های شما را در نظر بگیرند و آنها را برآورده کنند باید بتوانید این خواسته ها را مشخص  بیان کنید و آنها را به طریقی برای طرف مقابل بگویید که اومشتاق شود که به این نیاز شما پاسخ خوبی بدهد. آیا مفهوم خودکارآمدی را  که در ابتدای این بحث مطرح کردیم به یاد دارید؟ باور اینکه اگر شما چیزی را از راه درستش انجام دهید نتیجه میگیرید؟ حتی اگر در حال  حاضر به خودکارآمدی اعتقاد ندارید شروع کنید به تمرین تکینکهایی که در اینجا گفتیم. آنها را در موقعیتهایی که آسانتر هستند و خیلی  تهدید کننده نیستند امتحان کنید. ممکن است آنقدر نتیجه خوبی بگیرید که کم کم مشتاق به قبول توانایی خود شوید و به سمت باور  خودکارآمدی بروید. فکر کردن به اینکه بخواهید از این به بعد جرأتمند باشید واقعا ترسناک است به همین خاطر ابتدا جرأتمندی را با  افرادی که نمیشناسید امتحان کنید. فردی را که فکر میکنید جرأتمند است در نظر آوردید و تصور کنید که شما جای او هستید. وقتی که در  موقعیتهای آسان و بی خطر جرأتمندی را آموختید می توانید آن را درهمه حال و درموقعیتهای دشوار نیز به کار گیرید. وقتی که جرأتمندی  به یک عادت تبدیل شود تعجب خواهید کرد که چگونه پیش از این بدون رفتار جرأتمندانه میتوانستید به سر کنید. قسمت زیبای ماجرا  اینجاست که وقتی واقعا جرأتمند شدید دیگر ممکن است به این تکنیکها نیازی نداشته باشید. وقتی افراد جرأت ورزی را شروع میکنند،  احساس احترام به خود مانند جرقه ای زده میشود وسپس آرام آرام از یک نور کم سو به یک شعله تبدیل میشود. وقتی شما به خود احترام  میگذارید بقیه آن را درک میکنند و آنها هم به شما احترام میگذارند. این هدف نهایی ارتباطات جرأتمندانه است

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha