شوهرم ٣٦ سالشه خودم ٢٣ مادرشوهرم ٥٤ و پدرشوهرم فوت كرده (سال٩٣) يه برادرشوهر و يه خواهرشوهرم دارم كه وقتي پدرشون بود سروسامون گرفتن و سر زندگی مستقل خودشونن
شوهرم پسر بزرگ خانوادست بخاطر مادرش و شرايطش ازدواج نكرد آخه اينجور بچه ها انگار احساس گناه ميكنن انگار
الان ما دو سالو نيم عقديم شوهرم خونه مستقل خريده اما ميترسم بعد عروسی مشكلات ديگه ای پيش بياد مثلا مادرش هميشه پيش ما باشه يا ما پيش اون باشيم آخه جاريم و خواهرشوهرم مثل مهمون ميانو ميرن
خرج مادرشوهرم با شوهرمه خودشم كمی حقوق داره اما خرجش خيلی زياده
مادرشوهرم خيلی به شوهرم وابست شوهرم نشون ميده كه وابسته نيست اما از لحاظ عاطفی خيلی به مادرش وابستست خيلی دعوا ميكنيم سر مادرش
چون به مادرش خيلی توجه ميكنه باعث شده حساس بشم حتی بهش گفتم حد و مرزتو با مادرت رعايت كن
يجور فراتر از مادر و فرزند رفتار ميكنن كه منو ميترسونه
ميخوام ببينم چيكار كنم كه در عين حال كه مادرشو دوست داره به سمت من كشيده بشه به من وابسته شه
آيا بعد عروسی ميتونن دوری رو تحمل كنن
اينم بگم هميشه شوهرم سعی ميكنه تعادل رو رعايت كنه بين منو مادرش ولی من حسادت ميكنم به رابطشون بعضی اوقات كه حرف ميزنن خودمو كنار ميكشم انگار اضافم
از طرفی از صميميت با خانوادش بشدت ميترسم
ميترسم باعث شه شوهرم بيشتر به سمتشون كشيده شه
كلي چيزاي ديگه كه نميشه نوشت؟
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید