سلام خسته نباشید خانمی 27 ساله هستم با یه فرزند 2 ساله حدود 11ساله ازدواج کردم همسرم عاشقانه منو دوست داشت جوری که یک دقیقه ام از من دل برنمیداشت، خونه خانوادم ماهی یکبار میرفتم اونم شب برمیگشتم خیلی حساس و غیرتی بود حتی یکبارم اجازه بیرون رفتن تنها نمیداد، همیشه برام هرچی میخواستم فراهم بود منم همراهش تو موقعیت شغلی که داشت کمکش میکردم و تونست یکم از نظر مالی قوی بشه همه بهش احترام میزاشتن جلو همه میبردمش بالا طوری بود که همه آرزوی رفت و آمد با ما رو داشتن بعداز اینکه فرزندم باردار شدم اواخر بارداریم ایشون بایه خانم 28 ساله که گذشته خوبی نذاشتن و هم محله ای ما بودن آشنا شدن و صیغه شدن و تا خونه ی مجردی هم پیش رفتن، با رفتارهای مشکوکش،واهمیت ندادنش به من متوجه خیانتش شدم وقتی فهمیدم التماس کرد ببخشمش ولی فکر میکردم در حد پیام هستن، اما بعدش وقیح تر شد علنا اصلا بود و نبود من براش اهمیت نداشت، و همش حاشا میکرد مچشو گرفتم و خونه مجردی و جمع کردم انقدر اذیتم کرد انقدر باهاش رابطه داشت که من دوماه رفتم خونه پدرم و درخواست طلاق دادم دوباره اومد التماس کرد و من برگشتم بهم گفت این زن هست هنوز بهم فرصت بده با خوبی و خوشی ردش کنم منم برام سخت بود اوایلش اما قبول کردم الان حدود یک سال گذشته 7 ماهه اول انگار واقعا میخواست اون بره و خیلی خوب شده بود اما الان دوباره شداهمثل قبل با اون در ارتباطه.خونه نمیاد بخاطر شغلش اصلا روش کنترل ندارم گوشیشم رمز داره انگار جونشه، و این بگم به دختره گفته زنم رفته و گرنه زنه باهاش نمیمونه، الانم از ترس اون خونه نمیاد تا وقتی که اون زنگ میزنه تماسش و بی پاسخ نزاره، رابطشونم خیلی حرفای رکیک بهم میزدن اما شوهرم ولش نمیکنه همش ردشه تا خواستگاری از باباشم پیش رفت ولی بعدش پشیمون شد واقعا موندم چه برخوردی کنم خواهش میکنم راه حلی جلوم بزارید.ممنون میشم
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید