سلام وقت بخیر و خدا قوت
خانمی هستم ۲۳ ساله که حدود ۴ ساله ازدواج کردم
منو همسرم از روزی که ازدواج کردیم فهمیدیم که با هم تفاهم نداریم ولی بنا رو گذاشتیم رو اینکه تازه نامزد هستیم و شاید با خلقیات هم آشنا نیستیم و این کشمکش ها ادامه داشت تا اینکه متوجه شدم ایشون به تریاک اعتیاد داشته
بعد از کلی درگیری و نارحتی تازه ۴ ماهه که ترک کردن و البته جاشو با عرق و انداختن ناس عوض کردن و خودشونو با این چیزا از تریاک دور نگه داشتن کلاس های ان ای رو هم نمیرن اعتقاد دارن که از پسش بر میان
البته سری اولی نیست که ترک کردن و چندین بار ترک کردن و لغزش کردن
ایشون دوبار بنده رو از رفتن دانشگاه دولتی منع کردن اونم بخاطر این که ازشون برتری نداشته باشم حرفی هست که خودشون زدن
مشکلات دیگه ای که داشتن کتک کاری های شدید و دست بزن های متعددی بوده که حتی تو خیابون هم ازش دریغ نمیکردن
بی احترامی ها و بی حرمتی هایی که چه تو خونه بلکه پیش اقوام و خانواده هامون هم این اخلاق رو داشتن
دوگانگی اخلاقی دارن یه بار میگن خداروشکر بابت اینکه تورو سر راهم قرار داد سری بعد میگن منو تو اصلا باهم تفاهم نداریم و حرف همو نمیفهمیم
این آخری میگفتن کاش از ی روستا زن گرفته بودم تا هرچی هم بهش میگفتی حرفی نمیزد و مطیع بود
بنده رو ی سال اول نامزدی از بیرون رفتن منع میکردن حتی با مادرم بخاطر بددلیشون و کم کم بعد از اصرار های بنده تا حدودی کوتاه اومدن
دوباری ازشون خیانت دیدم یه بار در حد پیامک ی بار هم فهمیدم روابط جنسی داشتن
اینو خودم اصلا متوجه نشدم و یکی که از کاراش خبر داشت بهم اطلاع داد و بعدا وقتی بهش گفتم اول زیر بار نمیرفت ولی بعدش گفت بخاطر کارای تو هست که به این روز افتاد و کتمان نکرد
من چیز زیادی ازشون نمیخواستم و فقط احترام و حمایت میخواستم ولی ایشون هی کسی رو میخوان که فقط در حال سرویس دهی باشه و به کار ایشون کاری نداشته باشه
منم دلم یه زندگی آروم میخواد و میخوام که بچه دار بشم تا زندگیم محکم تر بشه ولی رابطه ما انقدی سست هست که اصلا به این چیزا فکر هم نمیکنم
حالا در مونده شدم و حال و روز خوبی ندارم .چون احساس میکنم با یه آدمی از دنیای دیگه ازدواج کردم و حرف همو نمیفهمیم و تا بچه ای میونمون نیومده ازهم جدا شیم
از نظر مالی و حمایت خانواده هم مشکلی ندارم و میتونم حتی تنهایی زندگی کنم خودم شاغل هستم
نظر شما چیه من واقعا درمونده هستم
مطئعنم اگر هم بچه دار بشم یه روزی میاد که با وجود بچه بهممیگن من که بهت گفتم تا بچه دار نشدی خودتو نجات بده خودت گوش ندادی
چند باری هم دعوای بزرگ داشتیم که به قهر من منجر شده و با التماس منو برگردوندن سر زندگی و قول دادن بهترین زندگی رو بسازن واسم و همه چیو درست میکنن ولی بازم مشکلات حل نشده و بدتر شده
حالا شما بگید جیکار کنم
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید