اصلاح آسیب‌ها و بدبینی ناشی از خیانت والد

با سلام.

من دختری دانشجو هستم که در یک رشته ی خوب هم درس می‌خوانم رشته ام هم علاقه دارم
من تا به حال فقط به فکر درس و انجام کارهای مفید مثل ورزش زبان و....بودم وتا بحال با هیچ پسری ارتباط نداشتم و به این موضوعات هم کاری نداشتم
اما پدرم به مادرم خیانت کرده مادرم هم زن خیلی پاکی بود قبل از این  به این موضوع توجهی نداشتم ولی الان که میبینم دور و برم خیلی زیاد شده حتی در دخترای دانشگاهی من همشون با یه پسر و یا حتی با یه مرد دوستن اصلا انگار همه چی فرق کرده قبلا به کاری که میکردم ایمان داشتم ولی الان انگار که ارزشها عوض شده دیگه دختر خوب بودن دیگه ارزش به شمار نمیره 

خیلی از ازدواج میترسم انگار همش باید مواظب یه مرد باشی که یکی دیگه نگیرتش آخرش منم مثل مامانم او زندگی شکست میخورم خوب ممکنه بگید پسرهایی که قبلاً با آدمای زیادی بودن هم با دختری ازدواج میکنند که...ولی من دوست ندارم با همچین کسی ازدواج کنم این دخترا خیلی هم درصدشون زیاده از کارهاشون لذت میبرن و به قول خودشون تجربه کسب می‌کنند بعداً هم که میتونن تو زندگی با خیانت شوهرشون کنار بیان یا  از دست دادنش واسشون مهم نباشه انگار این چیزا خیلی زیاد شدن حس میکنم از همه شون بدم میاد حتی اگه جزو فامیلام یا دوستای دانشگاه باشن   حتی بعضی وقتا فکر میکنم یه چاقو بردارم  و شروع کنم به مجازات کردنشون یا ششون بزنم خیلی عصبانیم اصلا دختر خوب بودن چه فایده ای داره بیشتر خودت اذیت میشی حتی دور برم اونایی که بی قید و بند بودن ازدواجی بهتری کردن شایدم اونا دارن کار درستو میکنن و دوره زنایی مثل من و مادرم تموم شده اصلا صداقت زیاد داشتن به درد نمیخوره