2794

دلتنگی برای خانواده پدری و دوری از آنها

نام ارسال کننده محرمانه می باشد 201 بازدید

سلام. من 6 ساله ازدواج کردم تو یه شهر دیگه و نزدیک اقوام شوهر هستم. دوری از خانواده دیونم داره میکنه روز به روز بیشتر دارم کلافه میشم. مشاوره رفتم بهم گفتن سرتو گرم کن کلاس ورزش برو فلان کن،همه رو انجام دادم ولی هیچی از دلتنگی من کم نمیکنه همیشه انگار کمبود دارم گوشه دلم. همش خودمو سرزنش میکنم بابت ازدواج راه دور تمام دوستام تو شهر خودشون ازدواج کردن بعد از من. شرطشون این بود. وقتی با هم حرف می‌زنیم یا خونه خواهرشونن یا با مادرشونن یا مادرشون بچشونو میگیره اینا ادامه تحصیل میدن و سرکار میرن دارن پیشرفت میکنن. واقعا حسادت میکنم که چرا چنین چیزیو بخاطر شوهرم زیر پا گذاشتم. شوهرمم یه آدمه یه دنده ای که حرف حرفه خودشه. بهش میگم حداقل بیا بریم نزدیکتر نه شهر من. من دارم اذیت میشم. اصلا درکم نمیکنه بدتر عصبانی میشه که وابسته نباش میخواستی قبول نکنی بیای شهر ما حالا هم فایده نداره خودتو بکشی من از دیارم تکون نمی‌خورم خودتو وفق بده با اینجا. به خدا خودش یه روز درمیون وقتی مادرشو میبینه و کاراشونو میکنه چه چیزی از دلتنگی میفهمه. مادرشم که بدتر از همه پسرش یه ذره ازش دور شه میخواد فنا شه. درسته خودم قبول کردم و گذشته‌ ولی هیچی حالمو خوب نمیکنه این کمبودمو پر نمیکنه حتی بچه داری. چه جوری میتونم راضیش کنم چه کار میتونم بکنم فکر میکنم عمیقا عاشقم نیست اگر بود برام هر کاری می‌کرد مثل من که دل کندم از خانوادم اولش. اونقد زرنگ بودن و من ساده اولین و مهمترین شرطشون این بود پیش خانوادش زندگی کنیم میدونستن حتما درد دوری فرزند سخته. شوهرم نه اینجا کار داره نه چیزی فقط پدرش بهمون یه خونه داده که زندگی کنیم تو زندگی هم کمی مخارج مارو کمک میکنه که گفته اگر برید از اینجا هیچی بهتون نمیدم دیگه (شبی سریال پدر سالار) واقعا برای من یه رویاست رفتن از اینجا. دلم برای شهرم خانوادم خاطراتم از شهرم پر میکشه دیونه شدم دیگه. حتی تو شهر ما داداشم براش کاره خیلی خوب پیدا کرد با اینکه خود شوهرم کار درست درمون نداره بهش که گفتم قبول نکرد.یا نمیزاره من دیگه تو شهر چیزی خرید کنم یا دکتر سابقمو برم،میگه تو اومدی اینجا همه کاراتو باید دیگه اینجا انجام بدی.اگرم کاری داری با مادر من انجام بده مثل همه عروسا که با مادرشوهر جورن.همش خودشو مادرشوهرم مثال میزنن که عروس فلانی مادرشو نمیبینه فقط پیش مادر شوهره هی تشویق میکنن من با اونا باشم فقط 

پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام دوست گرامی
احساساتی در شما وجود داره که نیاز دارید در مورد این احساسات با یک متخصص روان صحبت کنید 
شما ابتدا چون تجربه دوری طولانی مدت از خانواده رو نداشتید احساس کردید که می تونید با این دوری کناربیاید و الان که شش سال از این دوری میگذره هنوز شما نتونستید خودتون رو با شرایط جدید وفق بدید که این خود جای فکر داره!
به نظر می رسه شما بیشتر دنبال حمایت خانواده تون هستید مثلا این که بتونید بهشون تکیه کنید و پیشرفت کنید!
جان دلم سوالی از شما دارم(آیا تمام کسانی که موفق بودن و پیشرفت کردند خانواده هاشون کنارشون بودند؟)
عزیز دلم نیاز هست با یک درمانگر دلسوز و متخصص پیش بری تا بتونی هیجانات و احساساتی رو که داری رو تخلیه و تجربه کنی و هم بتونی به یک استقلال روانی از خانواده برسی 
منظورم این نیست نباید دلتنگی کنی ویا احساس غم نداشته باشی بلکه بتونی این هیجانات رو بشناسی و تجربه کنی و در کنار آن به زندگی و اهدافت هم برسی
در مورد تصمیمی هم که گرفتی در یک زمانی به شما این شرایط رو گفتند و شما قبول کردید و الان پشیمان شدید در صورتی که در یک زمان شما به خودتون و خواسته خودتون توجه نکردید و به خودتون نه گفتید و به همسرتون و خانواده ایشون بله گفتید و حال از دست اونها دلخورید؟!
 

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha