نینی سایت: داشتم از خستگی بیهوش میشدم اما سارا همچنان نمیخوابید. همه خوابیده بودند و چراغها را هم خاموش کرده بودم تا دخترم خوابش ببرد اما فایده نداشت. در تاریکی خانه صدای کلید که توی قفل چرخید، برق شادی در چشمهایم درخشید؛ مهران، برادرم تازه از راه رسید. دلم را صابون زدم تا در آن مدتی که با سارا بازی میکند میتوانم کمی خستگی در کنم.
سارا الان 4ماه دارد. ماههای قبل بیشتر ساعتهای روز را خواب بود و اصلا هم برای خوابیدن نیاز به کار خاصی نداشت، من هم حسابی برای خودم راحت بودم و وقتی یک مادر از بدخوابیهای بچهاش گلایه میکرد اصلا نمیتوانستم درک کنم که چه میگوید. اما الان واقعا پروژه خواباندن بچه برای خودم هم تبدیل به یک برنامه فرسایشی و طاقتفرسا شده. حالا خدا را شکر شبهایی که خانه مادرم هستم روی کمک مامان و مهران میتوانم حساب ویژه باز کنم! برادرم از راه نرسیده بچه را بغل کرد و خواب سارا کلا پرید.
یادم آمد وقتی مهران همسن الان دخترم بود من یک نوجوان دوازده،سیزده ساله بودم. جالب اینجا بود که اینقدر در آن سن مادرم به من پر و بال میداد که واقعا احساس میکردم درک و دانشی دارم که از بچهداری مادرم ایراد میگرفتم! یادم میآید که مهران خیلی به مادرم وابسته بود، حتما باید توی بغل مادرم میخوابید و او نیم ساعتی حداقل در آغوش خودش مهران را بچرخاند تا خوابش ببرد. حتی بعد از اینکه خوابش میبرد اگر مادرم از کنارش بلند میشد، بد قلقی میکرد، اول غرهای ریز میزد و هی از این پهلو به آن پهلو میشد و بعد یکهو با گریه از خواب بیدار میشد. مادرم هم مجبور بود هر کاری که داشت را زمین بگذارد و دوباره از سر پروژه خواباندن بچه را از سر بگیرد. یادش بخیر مادربزرگم یک بار ترفند جالبی به کار برد؛ وقتی مهران خوابش برد یه متکای لولهای بزرگ که قدیمها در خانه همه مادربزرگها پیدا میشد کنار مهران جای مادرم گذاشت. بچه هم به خیال اینکه مادر کنارش است، متکا را بغل کرد و خوابید.
آن موقعها من با ژستی بسیار منطقی از مادرم ایراد میگرفتم و میگفتم: «این جور که شما رفتار میکنی یه بچه کاملا وابسته بار میآرین.» آن موقع خیلی راحت از مادرم ایراد میگرفتم و مطمئن بودم که کارش اشتباه است اما حالا که نوبت خودم رسیده مطمئن نیستم چه طور با بچهام رفتار کنم تا نتیجه درستی داشته باشد. نظریه متخصصها آن طور که من خواندهام این است که برای خواباندن نوزاد بین دو روش حق انتخاب داریم: یکی روش CRY IT OUT یعنی نوزاد را رها کنیم تا گریه کند و خودش خسته شود و از گریه خوابش ببرد که لااقل در مورد من کاربرد ندارد، چون طاقت دیدن گریه فرشته کوچولویم را ندارم. فکر هم نمیکنم که هیچ مادری دلش را داشته باشد. روش دیگر به اسم NO TEAR؛ یعنی هر کار خوشایندی انجام بدهیم که نوزاد بدون گریه خوابش ببرد. مثلا من اول نور اتاق را کم میکنم بعد پوشک سارا را عوض میکنم وقتی تمیز شد، شیرش میدهم تا هم جایش تمیز باشد و هم شکمش سیر. بعد هم در بغلم نازو نوازشش میکنم و برایش ترانه میخوانم تا سارا خانم از لطف و محبت مادرش هم کمبودی نداشته باشد. اما از خواب خبری نیست و با چشمهای درشتش همینطوری زل میزند به من. مجبور میشوم این بار همانطور که در بغلم آرام آرام تکانش میدهم و صدایم را پایینتر میآورم تا بیشتر شبیه لالایی خواب شود، ابعاد خانه را دونفری با هم متر کنیم که مسلما برای دخترم خیلی خوشایند است اما...
اما گاهی خیلی پروسه طولانی میشود و من از حال میروم تا سارا خوابش ببرد. از همه چالش برانگیزتر اینکه دخترم خیلی وابسته به من و به اصطلاح بغلی شده است. شاید این وابستگی بچهها و بغلی شدنشان در خانواده ما موروثی باشد! آن موقع مهران و حالا هم سارا. دلم میخواست مادربزرگم بود و از تجربه بزرگ کردن هشت بچه قد و نیم قدش کمک میگرفتم.
حالا که او دیگر نیست شاید بتوانم از تجربه شما کمک بگیرم. شما برای خواباندن کوچولوهایتان از چه روشی استفاده میکنید؟
سلام
خداخیرت بده من الان بچه چهارمه و چهار ماهه است پدرم دراومده
طاقت گریه هاش رو ندارم نه روی پا میخوابه نه تو گهواره نه توی ننو نه توی بغل یه ریز غر میزنه جیغ میزنه کلافم کرده به خدا بعضی وقتا اونقدر خسته میشم که میگم بدمش به یکی راحت بشم