تصمیم گرفتیم بخاطر ذهنیت کثیفش باهاش صحبت نکنیم😌 صفحه 3

مدیر استارتر

عضویت: 1400/06/15

تعداد پست: 33404

شوهرش خودش دیده بود یا خاله فورا گزارش داده بود به شوهرش؟

اصن شوهر خالم نبود اونجا خالم براش تحلیل کرده بود😐

شب ها که به جای مادرم بیمارستان پیش خواهرم میموندم خیلی اذیت میشدم چون روزها هم دانشگاه میرفتم و نمیتونستم به صورت جایگزین استراحت کنم قطعا اون روزها زشت ترین ورژن خودم رو داشتم و همزمان باید سعی میکردم که خودم رو شاداب نشون بدم تا به عنوان یک پیشکوست، دردِ بیماری خواهرم رو کوچیک تر نشون بدم یک روز که تازه از بیمارستان برگشته بودم با موهای وز وزی و چشمای گود افتاده بالای سر کتری وایستاده بودم که چشمم به یک هسته ی خرما کنار شعله ی گاز افتاد که حرارت و شعله به طور مستقیم به اون هسته میخورد دیروز هم اون هسته رو موقع درست کردن چای دیده بودم پریروز که موهام کمتر از اون روز وز وزی بود هم همینطور! همچنین موقع شام درست کردن و ناهار گرم کردن هم دیده بودمش به طرزعجیبی استوار بودو صبور!شاید فکر میکرد بالاخره روزی کسی از بین شعله ها برش میداره و توی خاک نرم میزارتش و جوونه میزنه و بالاخره رشد میکنه ((متاسفانه باید بگم اون هسته خود من بود!منی که سالها در فشار وزجر و درد سکوت کردم چون امید داشتم روزی خدایم مرا از میان شعله ها برمیدارد آبی بر رویم میریزد و جوانه زدنم را تماشا میکند غافل از اینکه خدایم سالهاست مرا در میان شعله های آتش در زیر کتری بزرگی رها کرده است)) درحالی که من گمان میکردم او نگهدار و پناه من است ✒️خاطرات یک مینیاتوری

1401/09/26

|

19:17

مدیر استارتر

عضویت: 1400/06/15

تعداد پست: 33404

نظر خالت چی؟شاید شوهرش بد دل

خالم برای شوهرخالم تحلیل کرده بود اصن خودش نبود اونجا قسمت مردا بود

اگه شوهرش بد دله باید بدونه و این چیزارو نگه(هرچند چیز بدی نبود)

شب ها که به جای مادرم بیمارستان پیش خواهرم میموندم خیلی اذیت میشدم چون روزها هم دانشگاه میرفتم و نمیتونستم به صورت جایگزین استراحت کنم قطعا اون روزها زشت ترین ورژن خودم رو داشتم و همزمان باید سعی میکردم که خودم رو شاداب نشون بدم تا به عنوان یک پیشکوست، دردِ بیماری خواهرم رو کوچیک تر نشون بدم یک روز که تازه از بیمارستان برگشته بودم با موهای وز وزی و چشمای گود افتاده بالای سر کتری وایستاده بودم که چشمم به یک هسته ی خرما کنار شعله ی گاز افتاد که حرارت و شعله به طور مستقیم به اون هسته میخورد دیروز هم اون هسته رو موقع درست کردن چای دیده بودم پریروز که موهام کمتر از اون روز وز وزی بود هم همینطور! همچنین موقع شام درست کردن و ناهار گرم کردن هم دیده بودمش به طرزعجیبی استوار بودو صبور!شاید فکر میکرد بالاخره روزی کسی از بین شعله ها برش میداره و توی خاک نرم میزارتش و جوونه میزنه و بالاخره رشد میکنه ((متاسفانه باید بگم اون هسته خود من بود!منی که سالها در فشار وزجر و درد سکوت کردم چون امید داشتم روزی خدایم مرا از میان شعله ها برمیدارد آبی بر رویم میریزد و جوانه زدنم را تماشا میکند غافل از اینکه خدایم سالهاست مرا در میان شعله های آتش در زیر کتری بزرگی رها کرده است)) درحالی که من گمان میکردم او نگهدار و پناه من است ✒️خاطرات یک مینیاتوری

1401/09/26

|

19:18

مدیر استارتر

عضویت: 1400/06/15

تعداد پست: 33404

حالا رو اندام خصوصیش بندازه یه چیزی شاید بشه گفت میتونه عصبانی بشه نه در اون حد ولی دیگه شکم و ...

ماهم توی همینش موندیم

منم از این زاویه بررسیش کردم ولی اونحا بودم خودم جای بدی ننداهت یه بارم انداخت بدش اومد دیگه ننداخت

شب ها که به جای مادرم بیمارستان پیش خواهرم میموندم خیلی اذیت میشدم چون روزها هم دانشگاه میرفتم و نمیتونستم به صورت جایگزین استراحت کنم قطعا اون روزها زشت ترین ورژن خودم رو داشتم و همزمان باید سعی میکردم که خودم رو شاداب نشون بدم تا به عنوان یک پیشکوست، دردِ بیماری خواهرم رو کوچیک تر نشون بدم یک روز که تازه از بیمارستان برگشته بودم با موهای وز وزی و چشمای گود افتاده بالای سر کتری وایستاده بودم که چشمم به یک هسته ی خرما کنار شعله ی گاز افتاد که حرارت و شعله به طور مستقیم به اون هسته میخورد دیروز هم اون هسته رو موقع درست کردن چای دیده بودم پریروز که موهام کمتر از اون روز وز وزی بود هم همینطور! همچنین موقع شام درست کردن و ناهار گرم کردن هم دیده بودمش به طرزعجیبی استوار بودو صبور!شاید فکر میکرد بالاخره روزی کسی از بین شعله ها برش میداره و توی خاک نرم میزارتش و جوونه میزنه و بالاخره رشد میکنه ((متاسفانه باید بگم اون هسته خود من بود!منی که سالها در فشار وزجر و درد سکوت کردم چون امید داشتم روزی خدایم مرا از میان شعله ها برمیدارد آبی بر رویم میریزد و جوانه زدنم را تماشا میکند غافل از اینکه خدایم سالهاست مرا در میان شعله های آتش در زیر کتری بزرگی رها کرده است)) درحالی که من گمان میکردم او نگهدار و پناه من است ✒️خاطرات یک مینیاتوری

1401/09/26

|

19:19

evergreennnn

عضویت: 1401/08/27

تعداد پست: 1878

منم از هر جنبه ای نگاه کردم‌چیز بدی پیدا نکردم نهایت بدیش این بود که جای بدی انداخته باشه که ننداخت ...

😂😂😂بعضیا چقد زندگیو به خودشون سخت میگیرن

ولی واقعا کار شوهرخالت بی نهایت زشت بوده

1401/09/26

|

19:19

marham111

عضویت: 1399/04/14

تعداد پست: 411

اصن شوهر خالم نبود اونجا خالم براش تحلیل کرده بود😐

😑😑 چه بی جنبه

1401/09/26

|

19:19

مدیر استارتر

عضویت: 1400/06/15

تعداد پست: 33404

اصلا خداصبرتون بده با این ذهنش

ماکه دیگه قرار نیست باهاش ارتباط داشته باشیم ولی خالم بعدا میفهمه چه غلطی کرده

شب ها که به جای مادرم بیمارستان پیش خواهرم میموندم خیلی اذیت میشدم چون روزها هم دانشگاه میرفتم و نمیتونستم به صورت جایگزین استراحت کنم قطعا اون روزها زشت ترین ورژن خودم رو داشتم و همزمان باید سعی میکردم که خودم رو شاداب نشون بدم تا به عنوان یک پیشکوست، دردِ بیماری خواهرم رو کوچیک تر نشون بدم یک روز که تازه از بیمارستان برگشته بودم با موهای وز وزی و چشمای گود افتاده بالای سر کتری وایستاده بودم که چشمم به یک هسته ی خرما کنار شعله ی گاز افتاد که حرارت و شعله به طور مستقیم به اون هسته میخورد دیروز هم اون هسته رو موقع درست کردن چای دیده بودم پریروز که موهام کمتر از اون روز وز وزی بود هم همینطور! همچنین موقع شام درست کردن و ناهار گرم کردن هم دیده بودمش به طرزعجیبی استوار بودو صبور!شاید فکر میکرد بالاخره روزی کسی از بین شعله ها برش میداره و توی خاک نرم میزارتش و جوونه میزنه و بالاخره رشد میکنه ((متاسفانه باید بگم اون هسته خود من بود!منی که سالها در فشار وزجر و درد سکوت کردم چون امید داشتم روزی خدایم مرا از میان شعله ها برمیدارد آبی بر رویم میریزد و جوانه زدنم را تماشا میکند غافل از اینکه خدایم سالهاست مرا در میان شعله های آتش در زیر کتری بزرگی رها کرده است)) درحالی که من گمان میکردم او نگهدار و پناه من است ✒️خاطرات یک مینیاتوری

1401/09/26

|

19:20

elahe_naz_girl

عضویت: 1401/04/13

تعداد پست: 1998

شوخی سرشون نمیشه

چه بی جنبه

😑

ی‍‌ادم‍‌ ن‍‌ی آخ‍‌ری‍‌ن ب‍‌ار ک‍‌ی ح‍‌ال‍‌م خ‍‌وب ب‍‌ود!

1401/09/26

|

19:21

roooo143o

عضویت: 1401/03/20

تعداد پست: 797

ماکه دیگه قرار نیست باهاش ارتباط داشته باشیم ولی خالم بعدا میفهمه چه غلطی کرده

حالا باز شما خوبه قرار نیست ما با یه خالم ارتباط داریم شوهرش کثافطه اصله

ایمانی که به گیسویی بلرزد به چه ارزد؟

1401/09/26

|

19:21

دخترزودجوش

عضویت: 1401/02/31

تعداد پست: 990

چ خاله مزخرفی با شوهر رورانیش

لطفا برای نی نی دارشدنم یک صلوات بفرستین.🙏😔از سال 98منتظرم وامیدوارم یه روزی خدا عیدیمو بهم بده بالاخره مامان شم... 🤲 ❤ اسم کاربریاتون شاید یادم نمونه،اما امضاهای تک تکتون یادم میمونه و باامضاهاتون میشناسمتون. 😇 آدم سه حرفه اما آدم بودن خودش کلی حرفه...🌾.امضای هرکیو ببینم ک درخاست صلوات داره براش میفرستم اما شایدلایک نکردم. ☘️

1401/09/26

|

19:21

zaahraa_khanoom

عضویت: 1400/09/22

تعداد پست: 808

ماهم توی همینش موندیم منم از این زاویه بررسیش کردم ولی اونحا بودم خودم جای بدی ننداهت یه بارم انداخ ...

آره والا حرکت شوهرش خیلی بد بود . حتی اگه کار بدی هم کرده بود خالت میتونست بین خودتون حلش کنه غریبه که نیست خواهرزادشه لزومی نداشت روی شوهرشو به فامیلش باز کنه

1401/09/26

|

19:21

مدیر استارتر

عضویت: 1400/06/15

تعداد پست: 33404

واقعا کارش زشته اصن لیزر معنیه بدی ندارهههه تو هیچ فرهنگی اونم از سمت بچه خواهره خودت😐😑

تازه به قصد شوخی🙁

ذهن.کثیف#

شب ها که به جای مادرم بیمارستان پیش خواهرم میموندم خیلی اذیت میشدم چون روزها هم دانشگاه میرفتم و نمیتونستم به صورت جایگزین استراحت کنم قطعا اون روزها زشت ترین ورژن خودم رو داشتم و همزمان باید سعی میکردم که خودم رو شاداب نشون بدم تا به عنوان یک پیشکوست، دردِ بیماری خواهرم رو کوچیک تر نشون بدم یک روز که تازه از بیمارستان برگشته بودم با موهای وز وزی و چشمای گود افتاده بالای سر کتری وایستاده بودم که چشمم به یک هسته ی خرما کنار شعله ی گاز افتاد که حرارت و شعله به طور مستقیم به اون هسته میخورد دیروز هم اون هسته رو موقع درست کردن چای دیده بودم پریروز که موهام کمتر از اون روز وز وزی بود هم همینطور! همچنین موقع شام درست کردن و ناهار گرم کردن هم دیده بودمش به طرزعجیبی استوار بودو صبور!شاید فکر میکرد بالاخره روزی کسی از بین شعله ها برش میداره و توی خاک نرم میزارتش و جوونه میزنه و بالاخره رشد میکنه ((متاسفانه باید بگم اون هسته خود من بود!منی که سالها در فشار وزجر و درد سکوت کردم چون امید داشتم روزی خدایم مرا از میان شعله ها برمیدارد آبی بر رویم میریزد و جوانه زدنم را تماشا میکند غافل از اینکه خدایم سالهاست مرا در میان شعله های آتش در زیر کتری بزرگی رها کرده است)) درحالی که من گمان میکردم او نگهدار و پناه من است ✒️خاطرات یک مینیاتوری

1401/09/26

|

19:22

marham111

عضویت: 1399/04/14

تعداد پست: 411

حالا رو اندام خصوصیش بندازه یه چیزی شاید بشه گفت میتونه عصبانی بشه نه در اون حد ولی دیگه شکم و ...

حالا هرجا انداخته باشه هم لزومی نداره بدو بدو بره به شوهرش خبر بده.

1401/09/26

|

19:22

مدیر استارتر

عضویت: 1400/06/15

تعداد پست: 33404

😂😂😂بعضیا چقد زندگیو به خودشون سخت میگیرن ولی واقعا کار شوهرخالت بی نهایت زشت بوده

اره گند زد به مهمونیمون

فک‌کن داشتیم میخندیدیم توی اتاق یه دفعه همه چیز به هم ریخت

شب ها که به جای مادرم بیمارستان پیش خواهرم میموندم خیلی اذیت میشدم چون روزها هم دانشگاه میرفتم و نمیتونستم به صورت جایگزین استراحت کنم قطعا اون روزها زشت ترین ورژن خودم رو داشتم و همزمان باید سعی میکردم که خودم رو شاداب نشون بدم تا به عنوان یک پیشکوست، دردِ بیماری خواهرم رو کوچیک تر نشون بدم یک روز که تازه از بیمارستان برگشته بودم با موهای وز وزی و چشمای گود افتاده بالای سر کتری وایستاده بودم که چشمم به یک هسته ی خرما کنار شعله ی گاز افتاد که حرارت و شعله به طور مستقیم به اون هسته میخورد دیروز هم اون هسته رو موقع درست کردن چای دیده بودم پریروز که موهام کمتر از اون روز وز وزی بود هم همینطور! همچنین موقع شام درست کردن و ناهار گرم کردن هم دیده بودمش به طرزعجیبی استوار بودو صبور!شاید فکر میکرد بالاخره روزی کسی از بین شعله ها برش میداره و توی خاک نرم میزارتش و جوونه میزنه و بالاخره رشد میکنه ((متاسفانه باید بگم اون هسته خود من بود!منی که سالها در فشار وزجر و درد سکوت کردم چون امید داشتم روزی خدایم مرا از میان شعله ها برمیدارد آبی بر رویم میریزد و جوانه زدنم را تماشا میکند غافل از اینکه خدایم سالهاست مرا در میان شعله های آتش در زیر کتری بزرگی رها کرده است)) درحالی که من گمان میکردم او نگهدار و پناه من است ✒️خاطرات یک مینیاتوری

1401/09/26

|

19:22

متانویآ

عضویت: 1401/09/09

تعداد پست: 2998

وااا😐اینارو دیلیت کنید از خانوادتون 😐

سلام دلنیا

چیکار کردی عزیزم؟

تا اون جایی بودم ک پیامت داده بود من شما رو ب مامانم معرفی میکنم

خبری نشد بعدش؟

چی گفتی بهش؟

فِـلَـ𓂆ـسـطين 🇵🇸🤍

1401/09/26

|

19:22