2777
2789

یه پسر خاله دارم خیلی شوخ طبعو خوبه

یعنی پیشش میشینیم دیگه از خنده دل درد میگیریم(مجرده)




بعد داداش کوچیک‌همین پسرخالم یدونه لیزر قرمز گرفته بود بعد پسر خاله ی شوخ طبعم مینداخت رومون   (روی صورت نه روی دستو پا و شکمو اینا)



بعد انداخت روی خاله ی کوچیکم دیدم خالم اخم کرد(تازه عقد کرده)


پسرخالم فهمید بدش میاد دیگه کاریش نداشت با بقیه بازی میکرد


گذشتو همه ی جوونا توی اتاق بودیم  شوهر خاله کوچیکم با چشای قرمز درو کوبید به دیوار اومد یقه شو گرفت کوبید به دیوار گفت به زن من نظر داری خجالت نمیکشی به خالت نظر داری چرا لیزر انداختی روش 😐🤌یه دفعه یه مشت کوبید توی صورتش خون فوران کرد😐

واسه یه لیزر انداختن😐

خودشو اون شوهر گرازش گند زدن به مهمونیمون دور هم خوش بودیم دیگه بی جنبه ها😑


اقا من دو روزه دارم تحلیل میکنم که لیزر چه معنی بدی میتونه داشته باشه🥴لیزره دیگه این همه معنی از پشتش نباید دربیاد

نمیدونم این حرفو از کجاشون دراوردن ماکه تا الان نشنیدیم

طرفای شما هست؟


اگرم همچین منظوری باشه اخه ادم با خالش؟چقد ذهنیتشون کثیفه همه تصمیم گرفتیم باهاشون رفتو امد نداشته باشیم و باهاش صحبت نکنیم

تصمیم خوبیه؟


شب ها که به جای مادرم بیمارستان پیش خواهرم میموندم خیلی اذیت میشدم چون روزها هم دانشگاه میرفتم و نمیتونستم به صورت جایگزین استراحت کنم قطعا اون روزها زشت ترین ورژن خودم رو داشتم و همزمان باید سعی میکردم که خودم رو شاداب نشون بدم تا  به عنوان یک پیشکوست، دردِ بیماری خواهرم رو کوچیک تر نشون بدم یک روز که تازه از بیمارستان برگشته بودم با موهای وز وزی و چشمای گود افتاده بالای سر کتری وایستاده بودم که چشمم به یک هسته ی خرما کنار شعله ی گاز افتاد که حرارت و شعله به طور مستقیم به اون هسته میخورد دیروز هم اون هسته رو موقع درست کردن چای دیده بودم پریروز که موهام کمتر از اون روز وز وزی بود هم همینطور! همچنین موقع شام درست کردن و ناهار گرم کردن هم دیده بودمش به طرزعجیبی استوار بودو صبور!شاید فکر میکرد بالاخره روزی کسی از بین شعله ها برش میداره و توی خاک نرم میزارتش و جوونه میزنه و بالاخره رشد میکنه ((متاسفانه باید بگم اون هسته خود من بود!منی که سالها در فشار وزجر و درد سکوت کردم چون امید داشتم روزی خدایم مرا از میان شعله ها برمیدارد آبی بر رویم میریزد و جوانه زدنم را تماشا میکند غافل از اینکه خدایم سالهاست مرا در میان شعله های آتش در زیر کتری بزرگی رها کرده است)) درحالی که من گمان میکردم او نگهدار و پناه من است ✒️خاطرات یک مینیاتوری

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز