اونا هم لباس هاشونو عوض کردن اومدن نزدیک میز تولد، دیدم که از مادرشوهرم می پرسه کاپوی مامان و بابای بچه چیه؟ که مادرشوهرم به یونیکورن بزرگی که برای دخترم خریده بودیم اشاره کرد، اونم یه لبخند مسخره زد، کادوهای مهمان ها که تمام شد ما نیم ست طلایی که برای دخترم خریده بودیم رو هم بهش دادیم و جاری قشنگمم😁 اخم هاش رفت توی هم
موقع خوشامدگویی هم یه نگاه متعجب به لباس و موهای من کرد که من واقعا فک کردم لباسم لکی چیزی داره اینجوری نگاش می کنه چون رنگش روشن بود لباسم
خب
تیر آخر و همسرم زد، و بعد از کادوی دخترم به انگشتر گرون قیمت هم به من هدیه داد و جلوی جمع ازم تشکر کرد که برای تربیت دخترمون زحمت می کشم
دیگه ساراجان( جاریم) رفت نشست سر میزش و تکون نخورد، نه چیزی خورد نه سر میز نهار رفت، منم رفتم دوبار تعارف کردم که چرا نمیری برای نهار گفت ممنون حالا میرم ولی نرفت، گفتم براش از غذاها بکشن ببرن، که اون رو هم نخورد، و ساعت ۲:۳۰ هم رفتن، گفت باید برم خونه ی مامانم
واقعیتش اینه خوشحال شدم که انقدر بهش فشار اومد و حسادت کرد چون وقتی من ازدواج کرده بودم از هییییچ آزار کلامی و مقایسه ای دریغ نمی کرد برام، از طلا و جهیزیه بقیه تا جشن عروسی شون و دستپتخشون
من که آزاری بهش نرسونده بودم، احترامشو هم به خاطر همسرم و برادرش همیشه نگه داشتم ولی اون یادش نبود زمین گرده، همیشه دنیا اونجوری نمیمونه برای من
سری قبل اینقدر با جزییات تعریف نکردی بلااااااا!حالا آخرش یونی کورن بود یا خرس!سری قبل خرس گفتی🤣
من خیلی دوست دارم عکس انگشترت و نیم ست دخترت رو ببینم چون کلا طلا دوست دارم😁
اگه امکانش هست عکسشو بذار
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز