تا حالا جلوی دخترم صدامو بلند نکردم
یک سال و نیمشه
ماه پیش فهمیدم بقایای بارداری توی رحمم مونده و محبور شدم کورتاژ کنم بعد از یک ماه هنوز لخته های خیلی بزرگ دفع میکنم
این وسط دخترم یه بار ویروس اسهال و استفراغ گرفت که منم گرفتم بعدم منو شوهرو بچه سه تایی کرونا گرفتیم و من الان مریضم شوهرمم منو ول کرده با بچه رفته پیش مادرش در حالی که وقتی شوهرم مریص شد مادرش به من زنگ زد حواستو بده یه وقت نیاد سمت ما مریص بششیم گفتم مگه من مردم خودم هواشو دارم .
حالا امروز مامانم زنگ زد گیر داد بیایید خونه ی ما و من هی گفتم نه تا اینکه خیلی اصرار کرد و من عصبی شدم داد زدم گفتم نمیام که مریض نشید چطوری بهتون بگم ؟؟؟؟
دخترم خیلی ترسید وقتی من شروع کردم به گریه و داد زدن
راستش یک ماهه مریضم و مریض داری میکنم بدنم خیلی ضعیفه شوهرم صبح زود میره بعدم میره خونه پدر و مادرش بعد ساعت ۱۲ شب میاد خونه نه تفریح نه همکاری نه محبت حالا هم کهکرونای شدید گرفتم تا بچه میخوابه همش میشینم گریه میکنم از تنهایی ولی هیچ غصه ای از این بدتر نیست که الان بچم دید من داد زدم و گریه کردم خیلی ترسید بچم حالم خیلی بده ... خیلی .