صبح خواب دیدم اعضا کنسرت گذاشته بودن، بعد ارمیا برای تشکر ازشون رفتن تو یه سالنی، سالن توی یه روستایی بود(🥲😂) مثلا ارمیا میرفتن اونجا ازشون تشکر میکردن، حرف میزدن هرچی که میخوان بهشون میگن و....
بعد من گوشی به دست رفتم دایرکت اینستا تهیونگ باهاش فارسی چت کردم😂💔🤌🏻
اخر گفتم میتونیم هرروز باهم دیگه حرف بزنیم، گف اره:))))))
بعدش منم رفتم سالن، وقتی که رفتم پریدم تو بغل تک تکشون😂😭
یادمه وقتی رفتم تو روستا، دوتا سگ دیدم خیلی ازشون ترسیدم🤣
منو بابام و مامانم و خالم و دختر خالم، نمیدونم کجا رفته بودیم ولی یه فروشگاه خیلی بزرگ بود
بعد که بابام منو رسوند، به دختر خالم با تعجب گفتم:
نمیای؟
با ریللللللکس تماااااام گفت:
نه
از تعجب زیاد کم بود چشمام از حدقه در بیان
اون یه ساله ارمیه
چطور راضی نشد بیاد؟
اگه من بودم تا میخواست اسممو بگه
یهو میبینه دارم میدوم برم تو سالن..